آخرین روزهای شاه بـه روایت اردشیر زاهدی
يك جمله شاه هرگز از يادم نمي‌‌رود. كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات زماني كه درون دنيا سرگردان شده بود و مي‌‌كوشيد براي عمل جراحي و معالجه بـه آمريكا بيايد و واشنگتن او را راه نمي‌داد درون تماس تلفني بـه من گفت: كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات «اردشير جان! درون اين دنياي بزرگ آيا جايي براي پناه من پيدا نمي‌شود؟!» محمدرضا شاه درون سالهاي پايان سلطنت خود عميقاً‌ دچار افسردگي بود. كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات او درون دو سال آخر حكومت خود بـه هيچ چيز علاقه و توجه نشان نمي‌داد و حتي خانم گيلدا آزاد (طلا) دوست مورد علاقه‌اش را هم ترك كرده بود.
به گزارش پار، كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی کـه تا آخرین لحظات عمر شاه سابق ایران درون کنار او بود، درون کتاب خاطرات خود» 25 سال درون كنار پادشاه» بـه بیـان وقایع آخرین هفته های عمر محمدرضا پرداخته هست که نظر بـه اهمـیت تاریخی این خاطرات، منتشر مـی شود، گفتنی هست محمدرضا پهلوی 5 مرداد 1359 درون مصر درگذشت و جسد وی درون کنار جسد رضاخان درون مسجد الرفاعی قاهره مدفون شده است.

من 25 سال تمام بـه انحاي مختلف درون كنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صميمي او. شايد كمتر مورد مشابهي را بتوان يافت كه يك نفر داماد حتي بعد از جدايي و طلاق از همسرش همچنان دوست صميمي پدر همسرش باقي بماند!

شاه آدم باهوشي بود اما متأسفانـه ضعف كارآكتر داشت و اصلاً بـه درد موقعيت‌هاي مشكل و مواقع اضطراري نمي‌خورد. او پادشاهي بود كه براي مواقع آرامش ساخته شده بود. بـه محض آنكه مشكلي پيش مي‌آمد خودش را مي‌باخت و سلسله اعصابش درون هم مي‌ريخت.

دوست ندارم اكنون كه او درون اين دنيا نيست و نمي‌تواند پاسخگو باشد اين حرف‌ها را ب اما بايد بگويم كه درون جريان حوادث 25 که تا 28 مرداد ماه سال 32 هم خود را بـه كلي باخته بود و به همين خاطر از كشور خارج شد.

هر وقت با هم تنـها مي‌شديم مي‌گفت: «اگر مرا آزاد گذاشته بودند ترجيح مي‌دادم درون آمريكا يك مزرعه بزرگ مي‌خ و كشاورزي مي‌‌‌كردم.» اشكال ديگر اعليحضرت اين بود كه بـه اطرافيانش اعتماد بي‌مورد داشت و حرف‌هاي دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را مي‌پذيرفت.

تقريباً ده روز قبل از رفتن (آيت‌الله) خميني بـه ايران آقاي پاكروان رئيس اسبق ساواك بـه من اطلاع داد كه شاه مي‌خواهد مملكت را ترك كند. او با اصرار از من مي‌خواست که تا شاه را تشويق بـه ماندن درون ايران كنم و مي‌گفت اگر شاه برود ارتش ماجراي 28 مرداد 32 را تكرار نخواهد كرد. من اين مطلب را بـه شاه گفتم و او گفت: «ارتش! ارتش ممكن نيست بـه من خيانت كند!»
بعد كه درون خارج شنيد قره‌باغي اعلاميه بي‌طرفي ارتش را امضاء كرده هست فوق‌العاده عصباني شد و تا مدتي قره‌باغي را فحش مي‌داد.
اردشیر زاهدی-محمدرضا پهلوی

يك جمله شاه هرگز از يادم نمي‌‌رود. زماني كه درون دنيا سرگردان شده بود و مي‌‌كوشيد براي عمل جراحي و معالجه بـه آمريكا بيايد و واشنگتن او را راه نمي‌داد درون تماس تلفني بـه من گفت: «اردشير جان! درون اين دنياي بزرگ آيا جايي براي پناه من پيدا نمي‌شود؟!»
محمدرضا شاه درون سالهاي پايان سلطنت خود عميقاً‌ دچار افسردگي بود. چه كسي را درون دنيا سراغ داريد كه از ابتلاي خود بـه بيماري كشنده سرطان مطلع باشد و داروهاي مخصوص بيماران سرطاني را مصرف كند و دچار افسردگي نشود؟ او درون دو سال آخر حكومت خود بـه هيچ چيز علاقه و توجه نشان نمي‌داد و حتي خانم گيلدا آزاد (طلا) دوست مورد علاقه‌اش را هم ترك كرده بود. مشكل ديگر اعليحضرت بها زياد ايشان بـه زنان بود و به طور عجيبي از زنان حرف‌شنوي داشت.

متأسفانـه نفوذ شـهبانو فرح روي ايشان و تصميمات زنانـه‌اي كه شـهبانو تحت‌تأثير دوستان و فاميل خود مي‌گرفتند بزرگترين لطمات را بر سلطنت شاه وارد آورد. وي که تا آخرين روز حيات، رضا قطبي را لعن و نفرين مي‌كرد و مي‌گفت آن نطق كذايي را قطبي نوشت و به دست من داد که تا بخوانم. اشاره ايشان بـه آن نطق معروف بود كه مردم اسم آنرا «غلط كردم» گذاشته بودند و شاه را بـه خاطر آن تحقير مي‌كردند.

مدتي بعد كه درون مراكش ميهمان سلطان حسن دوم بوديم،‌دريادار كمال‌الدين حبيب‌اللهي فرمانده نيروي دريايي شاهنشاهي كه موفق شده بود با كمك قاچاقچيان انسان از راه كوه‌هاي صعب‌العبور كردستان بـه عراق و از آنجا بـه تركيه بگريزد خود را بـه ما رساند و داستان‌هاي شگرفي را برايمان تعريف كرد.

البته بايد بگويم اكثر فرماندهان ارتش افراد بي‌وجود و فاقد ابتكار و ذليل و زبوني بودند و تنـها هنر آنـها دزدي بود.

پدرم (سپهبد زاهدي) مي‌گفت شاه عمد دارد كه افراد فاقد ابتكار و ذليل و زبون را اطراف خود جمع كند که تا اين افراد قدرت كودتا و براندازي شاه را نداشته باشند. مثلاً‌ ارتشبد غلامرضا ازهاري كه رئيس ستاد ارتش بود شايد باورتان نشود اگر بگويم يك ترس عجيبي از گربه داشت و چون درون كودكي گربه او را پنجه كشيده بود هميشـه از گربه مي‌ترسيد! آن وقت سكان اداره مملكت درون خطرناكترين و بحراني‌ترين شرايط را بـه دست اين آدم كه از گربه مي‌ترسيد – داده بودند!
اين دريادار حبيب‌اللهي از آن دزدهاي روزگار بود و در ايامي كه فرمانده نيروي دريايي بود که تا توانست دزدي كرد و پول‌ها را بـه خارج فرستاد و اكنون درون آمريكا و انگلستان داراي اوضاع اقتصادي رشگ‌برانگيزي است.

حبيب‌اللهي كه از تهران آمده بود و همـه ما را مشتاق شنيدن اخبار و گزارشات دست اول مي‌ديد شروع بـه صحبت كرد. او هر چه بيشتر صحبت مي‌كرد ما درون بهت زيادتري فرو مي‌رفتيم. دريادار حبيب‌اللهي گفت كه ارتشبد قره‌باغي با امان از انقلابيون با آنـها سازش كرده و ارتش را بـه پادگان‌ها بازگردانده و پشت بختيار را خالي كرده است.

اعليحضرت با شنيدن اين مطلب بـه زمين تف كرده و گفتند اين مردك مادر… … را من از روستاهاي اردبيل آوردم و ترقي دادم و به رياست ستاد رساندم، اما او بـه من خيانت كرد.
خانم فريده ديبا كه معلوم بود از زمان ازدواج ش با شاه هميشـه بغض خود را فرو داده و امكان اظهارنظر و يا مخالفت درون حضور شاه را نداشته است، درون جلو همـه بـه اعليحضرت گفت: «شما فرمانده كل قوا بوديد و اگر صحبت از خيانت باشد شما خيانت كرده‌ايد كه افسران و درجه‌داران و قواي تحت امر خود را رها كرده و گريخته‌ايد. يك نفر فرمانده بايد آخرين نفري باشد كه عرصه را ترك مي‌كند. امثال قره‌باغي فهميده‌اند بازگشتي براي شما متصور نيست و در واقع خواسته‌اند جان خودشان را نجات بدهند!»

اين اظهارات باعث رنجش اعليحضرت شد و اعليحضرت بعد از چند دقيقه سكوت اظهار داشت:‌ «من صحنـه را بـه ميل خودم ترك نكردم. آمريكايي‌ها و دوستان انگليسي‌ام بـه من گفتند كه خوب هست شما درون مواقع خونريزي درون ايران نباشيد که تا كشت و كشتارها بـه نام شما تمام نشود.»

تازه اينجا بود كه همـه فهميدند آمريكايي‌ها مي‌خواسته‌اند درون غياب شاه ماجراي سال 1954 را درون ايران تكرار كنند و با توسل بـه قواي ارتش مردم را شديداً سركوب نمايند.

دريادار حبيب‌اللهي ادامـه صحبت را درون دست گرفت و در تأييد اعليحضرت گفت: «افسران عاليرتبه و وفادار مانند سپهبد بدره‌اي و سرلشكر نشاط قصد كودتاي خونيني را داشته‌اند اما قره‌باغي با برگرداندن ارتش بـه پادگان‌ها موقعيت آنـها را تضعيف كرد و باعث شد گارد شاهنشاهي بـه تنـهايي دست بـه كودتا بزند و در واقع خودكشي كند، بـه طوري كه مردم با سنگ و كوكتل مولوتوف و بطري‌هاي آتش‌زا و سلاح‌هايي كه از اسلحه‌خانـه نيروي هوايي تهيه كرده بودند بـه قواي گارد جاويدان (سرلشكر نشاط) و گارد شاهنشاهي (سپهبد بدره‌اي) درون خيابان تهران‌نو و ميدان شـهناز حمله‌ور شده و ‌آنـها را نابود كرده بودند.

حبيب‌اللهي مدعي شد كه قره‌باغي با انقلابيون همكاري مي‌كرده و حتي خبر احتمال كودتا توسط گارد را بـه آنـها اطلاع داده بود!
او داستان‌هاي عجيبي هم درون مورد همكاري ارتشبد، حسين فردوست با انقلابي‌ها تعريف كرد كه برايمان باورنكردني بود.

حبيب‌اللهي كه درون جلسات فرماندهان ارشد مشاركت فعال داشت ليست بلندبالايي از افسران ارشد را كه عليه اعليحضرت صحبت كرده و يا با كودتا مخالفت كرده و يا با انقلابيون تماس گرفته بودند ارائه كرد.
او اطلاع داد كه سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي با تجهيز يك اسكادران بمب‌افكن قصد بمباران مقر (آيت‌الله) خميني و همكاران او را داشته اما چند نفر از افسران نيروي هوايي نقشـه او را خنثي كرده بودند.

يكي از حضار كه حرف‌هاي حبيب‌اللهي را با دقت گوش مي‌كرد با شنيدن اين مطلب از روي چاپلوسي گفت: «اين افراد بعدها چطور مي‌توانند بايستند و به روي اعليحضرت نگاه كنند!» خود شاه با شنيدن اين حرف چاپلوسانـه پوزخندي زد كه ما معناي آن پوزخند را فهميديم.
اولاً وضع جسماني شاه روز بـه روز تحليل مي‌رفت و اميدي بـه زنده ماندن ايشان براي حتي چند ماه آينده نبود و ثانياً اوضاع و احوال ايران نشان مي‌داد كه ديگر هيچ شانسي براي بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعي كه درون مراكش بوديم حملات دولت جديد انقلابي ايران بـه سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را بـه خاطر پناه بـه شاه مورد حمله قرار مي‌داند و مراكش را تهديد بـه انتقام مي‌كردند.

سلطان حسن دوم كه از دوران جواني با اعليحضرت دوست بود و بعضي سالها حتي دو سه بار بـه ايران مي‌آمد و ميهمان خانواده سلطنتي مي‌شد و در اداره بعضي سرمايه‌گذاريها با شاه شريك بود اين تهديدات را جدي گرفت و يك روز بـه ما اطلاع داد كه جان شاه درون خطر هست و برابر اطلاعات رسيده از سازمان جاسوسي فرانسه (متحد مراكش) يك گروه تروريستي براي كشتن شاه بـه مراكش اعزام شده‌اند. ما درون آن موقع درون «كاخ بهشت بزرگ» رباط كه اختصاص بـه ميهمانان عاليرتبه داشت اسكان داده شده بوديم.

شاه با شنيدن اين مطلب گفت بايد هر چه زودتر از اين كشور برويم زيرا عرب‌ها ذاتاً افراد بي‌عاطفه‌اي هستند و ممكن هست اين مردك (سلطان حسن دوم) حتي ما را دستگير و تحويل رژيم انقلابي بدهد.

مراكش از جمله كشورهاي فقير عرب – آفريقايي هست كه درون دوران سلطنت شاه كمك‌هاي مالي و اقتصادي سخاوتمندانـه‌اي از ايران دريافت مي‌كرد. حتي سلطان حسن دوم درون جنگ با چريكهاي مخالف دولت مركزي (پوليساريو) از ايران كمك نظامي مي‌گرفت و مستشاران نظامي ايران براي اين منظور بـه مراكش رفته بودند.

خود سلطان حسن با والاحضرت اشرف دوستي شخصي داشت و زماني از ايشان خواستگاري رسمي كرده بود. من بـه اعليحضرت عرض كردم كه وينستون چرچيل جمله معروفي دارد و مي‌گويد: «دنيا براي شكست خوردگان جايي ندارد!»
شاه گفت: «منظورت اين هست كه ما شكست خورده‌ايم؟!»
عرض كردم: «اگر شكست نخورده‌ايم بعد اينجا چه مي‌كنيم؟!»
فرزندان شاه درون آمريكا تحصيل و زندگي مي‌كردند و بيشتر سرمايه‌هاي اعليحضرت و خانواده پهلوي هم بـه بانك‌هاي آمريكايي سپرده شده بود. البته اعليحضرت سرمايه‌هاي قابل توجهي هم درون بانك‌هاي اروپا و به ويژه سوئيس داشتند.

اعليحضرت علاقه زيادي بـه رفتن بـه آمريكا نشان مي‌دادند و به اين ترتيب آمريكا را دچار بحران كرده بودند. اگر آمريكا شاه را مي‌پذيرفت روابطش با دولت جديد ايران بحراني مي‌شد و منافع حياتي او درون ايران و منطقه بـه خطر مي‌افتاد و اگر شاه را نمي‌پذيرفت موجب نااميدي همـه رهبران منطقه و دوستان آمريكا درون جهان مي‌شد و آنـها نسبت بـه وفاداري آمريكا دچار ترديد مي‌شدند و از خود مي‌پرسيدند كه آيا اين سرنوشت آينده ما نخواهد بود؟!

اعليحضرت درون خارج كه بوديم مرتب غصه مي‌خوردند كه چرا درون سال 1342 كار را يكسره نكرد و طبق توصيه اسدالله علم (آيت‌الله) خميني را بـه جوخه اعدام نسپرد. ايشان مي‌گفت كه درون مبارزه با روحانيون، هم پدرشان اشتباه كرد و هم خودش خطر آنـها را دست گم گرفت!
حقيقت اين بود كه درون سال 1342 اعليحضرت بي‌ميل نبود كه كار (آيت‌‌الله) خميني را يكسره كند اما مطابق قانون اساسي نمي‌توانست يك مجتهد مسلم را بـه اعدام بسپارد و از طرفي روحانيون هم ممكن بود عليه دستگاه سلطنت اعلام جهاد كنند! اعليحضرت که تا آخرين لحظات عمر حياتش هويدا را لعن و نفرين مي‌كرد و او را باعث و باني نابودي مملكت مي‌دانست.

من درون آن لحظات بـه اعليحضرت توصيه گذشته خودم را يادآوري كردم همان موقع كه آن نامـه معروف عليه (آيت‌الله) خميني چاپ شد و باعث بروز اغتشاش درون كشور گرديد من بـه اعليحضرت توصيه كردم فوراً هويدا را دستگير و به جرم نوشتن نامـه محاكمـه و مملكت را آرام كند! اما اعليحضرت بـه جاي قبول اين نصيحت و توصيه مشفقانـه بنده را متهم بـه خصومت شخصي با هويدا كرد.
زماني كه درون پاناما بوديم شاه با ناراحتي ضمن يادآوري علل بروز انقلاب قبول كرد كه درون برخورد با اغتشاشات روزهاي آغازين نـهضت تعلل و كوتاهي كرده و فريب هويدا را خورده است.
اعليحضرت تعريف كرد كه چطور وقتي از نعمت‌الله نصيري (رئيس ساواك) پيرامون شورش‌هاي تبريز توضيح مي‌خواسته، هويدا بـه كمك نصيري شتافته و براي آنكه بي‌كفايتي ساواك را توجيه كند گفته هست شورشيان مشتي كمونيست و توده‌اي هستند كه از آن طرف مرزها آمده‌اند!

اين دو نفر مدتها اين فكر را بـه مخيله شاه انداخته بودند كه كمونيست‌‌ها (توده‌اي‌ها) درون پشت اين حوادث هستند! بعد از وقوع تظاهرات و آشوب‌هاي تبريز شاه درون يك مصاحبه اعلام كرد كه باورش نمي‌شود تبريزي‌ها اين كارها را كرده باشند و او معتقد هست كه اين افراد همـه از آن سوي مرز آمده بودند.

من بـه شاه عرض كردم: قربان! تركيه هم‌پيمان ما درون پيمان نظامي ناتو هست و با ما قرارداد امنيتي دارد و اجازه نمي‌دهد حتي يك نفر بـه طور غيرقانوني از مرز آن كشور بـه ايران عبور كند. مرز اتحاد شوروي هم با وسايل راداري پيشرفته كنترل مي‌شود و حتي يك كلاغ هم نمي‌تواند از آن طرف مرز بپرد و وارد ايران شود.

گفتن اين حرف كه شورشيان از آن طرف مرز آمده‌اند درون شأن اعليحضرت نيست، و باعث مضحكه ايران درون دنيا مي‌شود و جهانيان سئوال مي‌كنند اين چه مملكتي هست كه صدها هزار نفر مي‌توانند از مرزهاي آن بـه طور غيرقانوني عبور كنند؟!

اعليحضرت گزارش بلندبالايي را كه توسط ساواك تهيه شده بود نشانم داد و من ديدم كه ساواك ضمن اشاره بـه عضويت يك آذربايجاني درون كادر رهبري اتحاد شوروي (پوليت بورو) نتيجه گرفته هست كه حيدر علي‌اف كه اصالتاً متولد زنجان هست اه ناسيوناليستي دارد و دنبال اتحاد دو آذربايجان مي‌باشد و به همين خاطر آشوب‌هاي تبريز را دامن زده است.

خدمت شاه عرض كردم: «چطور که تا قبل از انتشار نامـه عليه (آيت‌الله) خميني اين مسائل نبود؟!»
معلوم بود كه خود شاه هم بـه اين حرفها اعتقاد ندارد اما دنبال خودفريبي هست و نمي‌خواهد باور كند كه بعد از يك دوره نسبتاً طولاني آرامش و سكون مملكت بـه طرف ناامني و سقوط پيش مي‌‌رود. همـه ساله بـه دستور اعليحضرت بودجه هنگفتي درون اختيار ساواك قرار مي‌گرفت و ساواك هم براي آنكه نشان بدهد لايق دريافت اين بودجه عظيم هست داستان‌‌هاي عجيب و غريب جاسوسي درست مي‌كرد و طي گزارشاتي بـه عرض شاه مي‌رساند.

مثلاً گزارش مي‌كردند كه درون فلان شب‌نشيني خصوصي درون برلين صدراعظم آلمان از نزديكي بيش از حد ايران بـه انگلستان انتقاد كرده و گفته نمي‌داند چرا شاه ايران فرصت‌هاي اقتصادي بـه آلمان نمي‌‌دهد.

يا متن گفتگوي رهبر حزب كارگر درون جلسه خصوصي حزب را مي‌آوردند و به شاه مي‌دادند و متأسفانـه اعليحضرت سئوال نمي‌كردند كه چگونـه شما بـه اين مطالب دست يافته‌ايد؟!
ساواك حتي يك بار مدعي شده بود كه درون دفتر نخست‌وزير انگلستان شنود گذاشته است.
اعليحضرت از اين مطلب خوششان مي‌آمد. اصولاً اعليحضرت از جواني بـه داستان‌هاي پليسي و خصوصاً داستان‌هاي شرلوك هلمز و مايك هامر علاقه وافري داشتند و ساواك هم با اطلاع از اين علاقه شاه براي ايشان داستان مي‌ساخت. آنـها گاهي اوقات هم براي نشان كارايي ساواك عده‌اي را مي‌گرفتند و متهم بـه كارهايي مي‌‌كردند كه اصلاً صحت نداشت. مثلاً يك گروه روشنفكري را كه شب شعر برگزار مي‌كرد و هر ماه درون خانـه يكي از شعرا و نويسندگان (بيشتر مطبوعاتي) دوره مي‌گذاشت و تمايلات چپي داشت گرفتند و براي آن كه كار خود را مـهم جلوه بدهند اعلام كردند كه اين گروه قصد گروگانگيري و ربودن والاحضرت وليعهد و ساير فرزندان شاه را داشته‌اند. دو نفر از اعضاي اين گروه بعداً اعدام شدند.

در نتيجه اين گزارشات بي‌اساس اعليحضرت بـه همـه كس و همـه چيز بدبين شده بودند و همـه را بـه چشم جاسوس «سيا» و يا اينتليجنت سرويس و يا ك – گ – ب مي‌ديدند!
اشكال ديگر ساواك (در زمان مديريت نصيري) اين بود كه با هويدا ساخته بودند و مطابق ميل نخست‌وزير گزارشات مثبت درون مورد پيشرفت‌هاي همـه جانبه و توسعه امور مملكت بـه شاه مي‌دادند و تصويري از خوشبختي و رفاه و سعادت مردم ايران را درون پيش چشمان شاه مي‌گشودند. گويي درون اين مملكت حتي يك ناراضي هم وجود ندارد.

متأسفانـه شاه اين مطلب را باور كرده بود و وقتي درون جريان تأسيس حزب فراگير رستاخيز اعلام شد كه هر كس درون اين مملكت ناراضي هست مي‌تواند بيايد پاسپورت خود را بگيرد و برود، تنـها يك نفر تقاضاي خروج از مملكت را داد و شاه با توجه بـه اين مطلب هميشـه مي‌گفت: «در اين مملكت يك نفر ناراضي بود كه او هم پاسپورتش را گرفت و رفت!»

ارتشبد نصيري (رئيس ساواك) بـه جاي پرداختن بـه وظايفش بـه يك ماشين امضاء تبديل شده بود و اداره ساواك با پرويز ثابتي بود.

نصيري درون شمال ايران و در كيش بـه ساختمان‌سازي سرگرم بود و فعاليت‌هاي اقتصادي مي‌كرد. اشكال ديگر او علاقه مفرطش بـه ارتباطات جنسي گسترده با زنان بود و اوقات خود را بـه اين امور مي‌پرداخت و از وظايف كاري‌اش بازمي‌ماند. بايد بگويم كه اصولاً انتخاب نصيري براي رياست ساواك كار درستي نبود و نصيري قابليت‌هاي لازم براي كارهاي امنيتي و اطلاعاتي را نداشت. او چون سالها درون گارد شاهنشاهي خدمت كرده و در جريان حوادث 25 که تا 28 مرداد سال 32 هم وفاداري خودش را بـه شاه نشان داده بود بـه اين پست رسيد و لياقت بيشتري از خود نشان نداد.
شاه از او خوشش مي‌آمد چون نصيري خودش را سگ اعليحضرت مي‌ناميد. اينكه او خود را چاكر مي‌ناميد از روي احترام بود و «چاكر» درون فرهنگ فارسي از گذشته‌هاي دور وجود داشته و براي عرض احترام و ارادت بـه كار مي‌رفته و اكنون هم بـه كار مي‌رود. اصولاً لفظ «چاكر» يك اصطلاح درباري بوده است. اما اينكه يك نفر خود را سگ بنامد براي ما قابل قبول نبود.

من درون طول زندگيم دو نفر را بـه كلي فاقد كارآكتر ديده‌ام. اولي همين ارتشبد نصيري بود كه خود را سگ شاهنشاه مي‌ناميد و دومي دكتر اقبال بود كه مي‌گفت غلام خانـه‌زاد شاهنشاه است.
جالب اينكه چندين بار ميان اسدالله علم و دكتر اقبال بر سر بـه كار بردن اين اصطلاح دعوا و درگيري شده بود و اقبال مي‌گفت او اصطلاح ‌«غلام خانـه‌زاد» را ابداع كرده و علم مدعي بود كه قبل از وي پدرش هم غلام خانـه‌زاد اعليحضرت رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است!
شاه دچار توهم بود و اين توهم را همين اطرافيان خائن و چاپلوس و متملق و دروغگو بـه ذهن او انداخته بودند.

حتي درون آمريكا هم مخالفان سياسي وجود دارند حتي درون انگلستان هم زندانيان سياسي وجود دارند. چطور شاه باورش شده بود كه درون ايران فقط يك ناراضي وجود داشته و او هم از كشور خارج شده است. هنوز براي من مبهم است!

اعليحضرت فقط روزي متوجه پايان كار خود شد كه با هلي‌كوپتر از فراز تهران بـه تماشاي تظاهرات مردم پرداخت و شخصاً ديد كه ميليونـها نفر درون خيابانـهاي تهران با مشت‌هاي گره كرده شعار «مرگ بر شاه» مي‌دهند.

بعدها شـهبانو فرح برايم تعريف كرد كه شاه بعد از بازگشت از آن بازديد هوايي دستور داد تمام افراد فاميل و نزديكان خانواده‌‌هاي پهلوي و ديبا بـه فوريت از كشور خارج شوند. همـه كساني كه بـه نوعي وابسته بـه دو خانواده پهلوي و ديبا بودند بـه فوريت كشور را ترك كردند. افسران عاليرتبه ارتش و مديران بلندپايه مملكتي با كسب اجازه از شاه از مملكت خارج شدند و فقط شخص شاه و شـهبانو که تا روز نخست‌وزيري بختيار درون كشور باقي ماندند. تنـها كساني گير افتادند كه از نظر شاه درون طول 13 سال گذشته بـه نوعي خيانت كرده و آشوب‌هاي مملكت ناشي از عملكرد اشتباه آنـها بود.

موقعي كه درون پاناما بوديم اعليحضرت از اعدام بعضي سران رژيم شاهنشاهي توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتي مي‌كردند اما از اعدام سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي و سرتيپ خسروداد فرمانده هوانيروز ناراحت شدند.

اعليحضرت اين دو نفر را زنداني نكرده بودند و آن دو فرصت كافي براي فرار از كشور را داشتند. ليكن دير جنبيدند و به دام افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم كه فرمانده يگان هاوركرافت نيروي دريايي درون بندرعباس بود نتوانسته بود از كشور بگريزد.

شاه بـه روان سپهبد ربيعي درود مي‌فرستاد و به ياد مي‌آورد كه درون موقع خروج از ايران ربيعي و خسروداد خود را بـه روي پاهاي شاه انداخته و از او خواسته بودند که تا چند ساعت ديگر درون ايران بماند و به آنـها اجازه بدهد که تا مخالفان را بمباران هوايي كند.

داستان عزيمت شاه از كشور و سرگرداني او درون مصر، مراكش، پاناما، مكزيك، گرانادا و آمريكا بسيار تكان‌دهنده است.

من يك جمله شاه را هرگز از ياد نمي‌برم. هنگامي كه آمريكايي‌‌ها بـه بهانـه‌هاي مختلف مي‌كوشيدند که تا از ورود وي بـه آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز بـه دنيا نيامده بودم!»

در آن روزهاي پايان عمرش همـه نزديكانش نقاب از چهره كنار زدند و روي واقعي خود را بـه او نشان دادند. جعفر شريف امامي و محمدجعفر بهبهانيان و هوشنگ انصاري كه هر يك مقاديري از اموال شاه را درون خارج كشور سرپرستي مي‌‌كردند هر يك بـه توان خود که تا توانستند از اموال شاه دزديدند.
در مصر شاه بهبهانيان را احضار كرد و او از سوئيس بـه آنجا آمد و شاه از او خواست که تا اسناد مربوط بـه اموال غيرمنقول و منقول را بـه او برگرداند و به بانك‌هاي سوئيس اطلاع دهد كه از آن بعد شاه شخصاً حساب‌هاي خود را سرپرستي خواهد كرد.

شريف امامي را هم احضار كرد كه او نيامد و تلفني اطلاع داد كه آنچه مربوط بـه شاه بوده هست را بـه حساب‌هاي ايشان منتقل كرده است. هوشنگ انصاري هم بي‌‌ادبي كرده و نيامد و گفت مشغله كاري‌اش اجازه مسافرت را بـه او نمي‌دهد.
در آن روزهاي خروج از ايران عده‌اي همراه شاه و شـهبانو بودند. من هم از آمريكا بـه آنـها پيوسته بودم.
مدتي قبل از سقوط رژيم عده‌اي از دانشجويان و مخالفان حرفه‌اي ايران (مقيم آمريكا) بـه سفارت ايران حمله كرده و آن را اشغال كردند و من بـه ناچار نتوانستم درون سر كار خودم حاضر شوم. از آن بعد اداره سفارت را جوان كم سن و سالي بـه نام روحاني درون دست گرفت كه داماد ابراهيم يزدي وزير امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتي كه هنوز رسميت نداشت و يك دولت سايه درون كنار دولت بختيار بود.) اما دولت آمريكا با اشغال‌كنندگان سفارت برخورد نكرد و حاكميت دولت جديد انقلابي و سفير خود خوانده آنـها بر سفارت را پذيرفت.

يكي از دوستان صميمي شـهبانو هم درون ايران جا مانده بود و علياحضرت بيم آن داشتند كه او بـه دست انقلابيون بيفتد و اعدام شود. اين فرد آقاي فريدون جوادي بود كه اعليحضرت از او متنفر بودند و هميشـه بين ايشان و شـهبانو بر سر اين شخص دعوا بود. شاه او را بچه خوشگل مي‌‌ناميد و هميشـه بـه شـهبانو مي‌گفت كه خوب هست اين بچه‌ خوشگل‌ها را از دور خود دور كنيد(!) اما شـهبانو اهميتي نمي‌داد و از فريدون جوادي حمايت مي‌كرد.

واقعيت اين هست كه از سال 1353 يا 54 بـه بعد كه اعليحضرت پاي سرلشكر آزاد را بـه كاخ باز كرد شـهبانو براي مقابله بـه مثل و انتقامجويي از شاه با افرادي مانند فريدون جوادي رفت و آمد مي‌كرد.
متأسفانـه اين فريدون جوادي موفق بـه فرار از ايران شد و به آمريكا آمد و در نيويورك موقعي كه شاه درون بيمارستان بستري بود خودش را بـه شـهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتي شاه درون آن روزهاي آخر عمر گرديد.

ماجراي فراري فريدون جوادي از ايران هم بسيار جالب هست و شـهبانو فرح براي آنكه او را از ايران خارج كنند يك ميليون دلار بـه فرزند راننده شاه كه درون لندن زندگي مي‌كرد و دوستاني درون ايران داشت دستمزد پرداختند.

موقعي كه درون مصر بوديم يك شب درون سر ميز شام خانم جهان سادات، همسر رئيس جمـهوري مصر كه يك زن اصفهاني‌الاصل و بسيار خونگرم و مـهربان بود از شاه سئوال كرد كه چرا درون برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده و دچار بي‌ارادگي و انفعال و شكست شده است؟
شاه گفت كه بدش نمي‌آمده نـهضت را متلاشي كند اما فرار سربازان از پادگان‌ها و حملة مسلحانـه يك سرباز وظيفه بـه افسران گارد شاهنشاهي درون سالن ناهارخوري اين فرصت را از او گرفت و معلوم بود كه درون اين شرايط اگر دستور كشتار مخالفان را صادر مي‌كرد افسران و درجه‌داران و به ويژه سربازان تبعيت نمي‌كردند و چه بسا كه عليه خود وي اقدام كنند.
سپس خانم جهان سادات از قاطعيت شوهرش و مردانگي او درون كشتار مخالفان و به ويژه اعضاي اخوان‌المسلمين و مسلمانان بنيادگرا تعريف و تمجيد كرد كه درون واقع تعرضي بـه شاه و ضعف او بود.

پرزيدنت سادات كه که تا آن موقع ساكت نشسته بود براي اينكه جو را عوض كند و موضوع صحبت را تغيير دهد مطلب تاريخي بسيار جالبي را بـه ياد شاه آورد و گفت كه شاه را براي اولين بار درون مراسم خواستگاري ايشان از علياحضرت ملكه فوزيه ديده است.
شاه كنجكاو شد و توضيح بيشتري خواست و پرزيدنت سادات گفت: «وقتي كه وليعهد جوان ايران (شاه بعدي) براي خواستگاري از پرنسس فوزيه بـه قاهره آمده بود او جزو كادر افسران تشريفات ارتش درون مراسم استقبال از وليعهد ايران بوده است!

محمدرضاشاه از اين يادآوري تاريخي خيلي خوشحال و مشعوف شد و متلك‌هاي چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش كرد.

بايد بگويم كه پرزيدنت سادات مرد وفاداري بود و عليرغم حملات شديد دولت انقلابي جديدالتأسيس شاه را پناه داد و از او درون كاخ پذيرايي دولت پذيرايي گرمي كرد.
براي نخستين بار درون تاريخ مي‌خواهم بـه عنوان وزير خارجه اسبق ايران و مطلع‌ترين شخص عرض كنم كه عامل اصلي صلح اعراب و اسرائيل و به ويژه عامل اصلي امضاي قرارداد صلح ميان اسرائيل و مصر شخص شاه بود و لاغير!

ايران درون آن زمان يك ميليارد دلار بـه مصر كمك مالي بلاعوض داد که تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنـها منبع درآمد ارزي مصر) را لايروبي و بازگشايي كند. درون حدود همين مبلغ را هم بـه اسرائيل داديم و چون روابط خوبي با هر دو كشور داشتيم توانستيم آنـها را بـه مذاكره و امضاي قرارداد صلح متقاعد كنيم.
البته امضاي قرارداد بعدها انجام شد اما پايه‌گذار اين صلح شخص شاه ايران بود و تاريخ‌نگاران درون آينده بايد بـه اين مطلب توجه كنند.

موقعي كه درون مصر بوديم شاه بـه ياد جلسات احضار ارواح والاحضرت اشرف درون تهران افتاد و تصميم گرفت درون مصر بـه احضار روح پدرش بپردازد و با او گفتگو كند.

در تهران والاحضرت اشرف با استفاده از چند هيپنوتيزور و مديوم قوي و احضاركننده ارواح جلسات احضار ارواح را بـه طور مرتب برگزار مي‌كرد. آن موقع يك استوار درون ارتش بود كه قدرت روحي خارق‌العاده‌اي داشت و احضار ارواح مي‌كرد. يك نفر نويسنده پا بـه سن هم درون مؤسسه اطلاعات بود كه مطالب جالبي درون مورد احضار ارواح مي‌نوشت و خودش هم استاد درون اين فن بود.

من گاهي درون جلسات احضار ارواح حاضر مي‌شدم و هنوز هم تصورم اين هست كه احضار روح درون كار نيست، بلكه شخص هيپنوتيزور كه مدعي احضار ارواح هست در واقع حاضرين درون جلسه را بـه خواب مغناطيسي مي‌برد و وقتي آنـها همـه درون خواب مغناطيسي هستند بـه آنـها مي‌قبولاند كه درون حال صحبت با روح موردنظرشان هستند. (تصور من اين هست و شخصاً با آنكه درون چندين جلسه احضار ارواح شركت كرده‌ام نسبت بـه اين مطلب بي‌‌اعتماد هستم!)

به هر حال يك نفر احضاركننده ارواح پيدا كردند و آن چند شب كه درون مصر بوديم بازي احضار ارواح برقرار بود و شاه كه بـه شدت بيمار بود و در اثر استفاده از داروهاي قوي ويژه بيماران سرطاني دچار توهمات ذهني شده بود ادعا مي‌كرد با رضاشاه و قوام‌السلطنـه و محمدعلي فروغي تماس گرفته و آنـها چه و چه بـه او گفته‌اند!

حالا چطور يك نفر احضار كننده روح كه مصري بود و زبان فارسي نمي‌‌دانست ترتيب ملاقات شاه و گفتگوي او را با رضاشاه و رجال متوفي ايران داده بود براي ما هنوز لاينحل مانده است.
در مصر كه بوديم ديويد راكفلر بانكدار معروف آمريكايي و يكي از چند نفر سرمايه‌دار بزرگ جهان و صاحب بانك معروف «چيس مانـهتن» كه گفته مي‌شود دارايي او و خانواده‌اش (خانواده راكفلر) بيشتر از دارايي‌هاي دولت آمريكا هست به ديدن شاه آمد. بايد بگويم درون ميان دوستان آمريكايي شاه كه بعضي از آنـها دوست صميمي من هم هستند هيچ‌كس را مانند آقاي هنري كيسينجر، فرانك سيناترا، ريچارد نيكسون و ديويد راكفلر باعاطفه و رفيق‌دوست و پايمرد نديدم!
مطمئناً اگر پيگيري‌هاي ديويد راكفلر و نفوذ او نبود شاه را درون پاناما تحويل داده بودند. فرانك سيناترا و نيكسون و كيسينجر مرتباً بـه شاه تلفن مي‌زدند و در آن شرايط بحراني كه شاه بيش از هميشـه بـه دلداري و حمايت دوستان نياز داشت بـه او تقويت روحي مي‌دادند.

هنري كيسينجر كه يك نفر يهودي آمريكايي و از مردان پرنفوذ صحنـه سياسي آمريكا و وزير خارجه اسبق آمريكا بود شاه را بـه خاطر كمك‌هايش بـه اسرائيل هميشـه مي‌ستود و معتقد بود آمريكا و اسرائيل بايد با همـه توان از شاه حمايت كنند.

بعدها كه درون آمريكا بوديم آقاي راكفلر كه سالها معاون رئيس جمـهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانـه اطلاع كافي داشت بـه شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت بـه ايران را بـه كلي فراموش كند زيرا منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.

او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب مي‌كرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم مي‌كند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم.

من چون سالها درون دستگاه ديپلماسي كار كرده بودم معناي حرف‌هاي راكفلر را بهتر مي‌فهميدم.
راكفلر مي‌گفت برنامـه درازمدت آمريكا انحلال اتحاد شوروي و تجزيه اين امپراطوري است. او گفت كه آمريكا بـه دنبال درگير كردن اتحاد شوروي با جهان اسلام است. درون آن زمان هنوز نيروهاي شوروي وارد افغانستان نشده بودند. مدتي بعد كه شوروي وارد افغانستان شد راكفلر با يادآوري پيش‌بيني خود گفت كه شوروي اشتباه آمريكا درون ويتنام را تكرار كرده و قوايش درون افغانستان تحليل خواهد رفت.

بدين ترتيب آمريكايي‌ها موفق شدند اتحاد شوروي را بـه جنگي ناخواسته بكشانند و سپس سازمان سيا و ساير نـهادهاي مخفي و نظامي آمريكا با تجهيز مجاهدين افغاني شوروي را درون مرداب افغانستان گير انداختند.

راكفلر معتقد بود با ايجاد حكومت‌هاي بنيادگراي اسلامي درون مرزهاي شوروي مي‌‌توان بنيادگرايان را بـه جان شوروي انداخت و پنجاه ميليون مسلمان اتحاد شوروي را با روس‌ها درگير كرد و نـهايتاً شوروي را بـه تجزيه كشاند. درون سالهاي بعد صحت حرف‌هاي آن روز راكفلر ثابت شد و اتحاد شوروي بـه 15 جمـهوري مستقل تجزيه شد و حتي ناسيوناليست‌ها درون داخل فدراسيون روسيه هم بـه جنگ‌هاي استقلال‌طلبانـه روي آوردند.

بايد بگويم كه اقتصاد شوروي مبتني بر فروش نفت بود. اتحاد شوروي درون آن زمان بزرگ‌ترين صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهاي نفت درآمد زيادي كسب مي‌كرد و اين دلارهاي نفتي را براي سرنگوني حكومت‌هاي طرفدار غرب هزينـه مي‌نمود و روز بـه روز بر دامنـه ميزان نفوذ خود مي‌افزود. بروز انقلاب درون ايران سبب كاهش شديد قيمت نفت گرديد و كاهش قيمت نفت درآمد اتحاد شوروي را بـه يك پنجم كاهش داد و سرانجام باعث متلاشي شدن اقتصاد شوروي گرديد.
فروپاشي اتحاد شوروي از عواقب انقلاب درون ايران بود و كاهش قيمت نفت از بشكه‌اي 40 دلار بـه بشكه‌اي هفت دلار چنان ضربه مـهلكي بـه اتحاد شوروي وارد آورد كه حتي از تأمين مخارج جنگ افغانستان و خريد گندم براي مردم خود بازماند.

در مصر بيماري شاه شدت گرفت و پزشكان فرانسوي اطلاع دادند كه شاه مدت زيادي زنده نخواهد ماند زيرا علاوه بر مشكل پروستات، كبد و طحال ايشان هم بزرگ شده است. (سرطان پيشرفت كرده بود.)

اگر چه اين مطالب را فقط بـه شـهبانو گفتند و در حضور شاه طوري رفتار كردند که تا از وخامت حال خود مطلع نگردد اما شاه كه آدم باهوشي بود بـه فراست دريافت كه روزهاي پايان عمرش فرا رسيده است.

آن شب با آنكه پزشكان، محمدرضا را از نوشيدن ات الكلي منع كرده بودند شاه كنياك موردعلاقه‌اش (كوري وايزر) را نوشيد و پس از چند بار پر و خالي شدن گيلاس ناگهان بـه گريه افتاد و همگان را منقلب ساخت.

خانم ليلي ارجمند شروع بـه ماليدن شانـه‌هاي شاه كرد و وقتي شاه قدري حالش جا آمد با ناراحتي گفت: «من درست حال فرماندهي را دارم كه سربازان خود را درون ميدان جنگ تنـها گذاشته و گريخته است! اگر مي‌دانستم كه مرگ اين قدر زود بـه سراغم مي‌آيد هرگز كشور را ترك نمي‌كردم و حتي اگر بـه قيمت كشته شدنم تمام مي‌شد درون كشور باقي مي‌ماندم.
سپس اضافه كرد كه اگر از كشور خارج نشده بودم و مقاومت مي‌‌كردم و حتي كشته مي‌شدم لااقل تاريخ درباره من طور ديگري قضاوت مي‌كرد!

در روزهاي اوليه سقوط سلطنت و روي كار آمدن دولت انقلابي درون ايران، فكر وجود ارتباط ميان آمريكا و دولتمردان جديد درون تهران فكري ساده‌لوحانـه و خام بـه نظر مي‌رسيد اما بعداً كه سفارت آمريكا اشغال شد و اسناد آن بـه دست تندروها افتاد معلوم شد كه آمريكا از دو دهه قبل با رهبران اپوزيسيون درون تماس بوده است.

اين اسناد بـه دنيا نشان داد كه آمريكا يك «رياكار» بزرگ هست و درون كشورهاي جهان سوم درون حالي كه از دولت‌هاي همپيمان خود حمايت و پشتيباني مي‌كند درون عين حال آلترناتيو آنـها را هم پرورش مي‌دهد.

بعدها عده‌اي از اين افراد مانند صادق قطب‌زاده كه وزير خارجه دولت انقلابي بود بـه جوخه اعدام سپرده شدند و بعضي‌‌ها هم نظير ابوالحسن بني‌صدر بـه خارج گريختند. (و اين از عجايب روزگار و بازي‌هاي نادر دنياي سياست هست كه اولين رئيس‌جمـهوري اسلامي حالا از مخالفين جدي نظام ديني و جمـهوري اسلامي هست و درون پاريس بـه طور مرتب با شـهبانو فرح ملاقات مي‌كند و براي سرنگوني جمـهوري اسلامي طرح و برنامـه مي‌دهد…)

موقعي كه ايرانيان بـه سفارت آمريكا حمله كردند و ديپلمات‌هاي آمريكايي را بـه گروگان گرفتند صادق قطب‌زاده موفق شد بـه مقامات آمريكا بقبولاند که تا شاه را دستگير و به ايران مسترد كند.
موقعي كه درون پاناما بوديم موضوع دستگيري شاه و استرداد او بـه ايران وارد مراحل جدي و خطرناكي شد و اگر آقاي راكفلر و كيسينجر بـه داد شاهنشاه نرسيده بودند، مانوئل نوريه‌گا شاه را بـه دستور كارتر تحويل ايران داده بود!

«صادق قطب‌زاده» وزير امور خارجه ايران از زمان جواني و اقامت درون آمريكا براي سازمان‌هاي «سي – آي – اي) و (اف – بي – آي) درون ميان دانشجويان ايراني و اعراب مقيم آمريكا جاسوسي مي‌كرد. او از افراد بسيار مورد اعتماد آمريكا بود و يك مأمور چندجانبه محسوب مي‌شد. من او را خوب مي‌شناختم و مي‌دانستم كه اصلاً دانشجو نيست و آدم فرصت‌طلب و عنصر ويژه‌اي هست كه براي پول كار مي‌كند.

ما درون آمريكا سفارتخانـه معظمي داشتيم و سوابق ايرانيان مقيم آمريكا درون آنجا نگهداري مي‌شد و به همين دليل من خوب مي‌دانستم كه خيلي از اين افراد كه حالا بـه عنوان انقلابي بـه ايران رفته‌اند و خودشان را درون حكومت وارد كرده‌اند داراي مليت مضاعف آمريكايي هستند و به قول مقامات اطلاعاتي، نفوذي مي‌باشند.

وقتي اين حرف‌ها را بـه شاه منتقل مي‌كردم نمي‌پذيرفتند اما بعد كه سفارت آمريكا درون تهران توسط دانشجويان تندرو اشغال شد و آنـها پرونده‌هاي سفارت را منتشر كردند بسياري از چهره‌هاي بـه ظاهر انقلابي را بـه واسطه ارتباط با دولت آمريكا و يا حتي جاسوسي براي آمريكا دستگير و تحويل زندان دادند و حتي معاون نخست‌وزير آنـها هم بعداً مأمور آمريكا از كار درآمد.
اين حرف‌ها را من نمي‌ كه بگوئيد حرف‌هاي يك مخالف است، بلكه اسنادي هست كه درون سفارت آمريكا بـه دست آمد و پس از انتشار منجر بـه دستگيري عده زيادي از دولتمردان جديد ايران گرديد. عده‌اي از آنـها درون ضمن محاكمات خود درون دادگاه انقلاب جاسوسي طولاني مدت براي آمريكا اعتراف كردند.

از روزي كه اعليحضرت و شـهبانو و همراهان بـه مصر آمدند و من بـه آنـها پيوستم هميشـه پاي يك گيرنده راديويي نشسته و به اخباري كه از تهران مي‌رسيد گوش مي‌كرديم. شنيدن اين اخبار آخرين قواي جسمي و دماغي پادشاه را هم بـه تحليل مي‌برد و او اصلاً باورش نمي‌شد كه كلانتري‌ها و پادگان‌هاي نظامي و كاخ‌هاي سلطنتي توسط مردم اشغال شده است. واقعاً فكر مي‌كرد درون رويا بـه سر مي‌برد. شـهبانو كه بيشتر از ما متوجه روحيات شاه بود مي‌گفت: «محمدرضا توان عقلي و فكري خود را از دست داده است»

بله اين عاقبت تأسف‌بار آن پادشاه بود و ما از اينكه شاه مملكت را درون اين وضعيت ناگوار مي‌ديديم واقعاً رنج مي‌برديم؟!

بدترين خبر براي شاه و براي ما اشغال سفارت آمريكا درون روز 25 بهمن 1357 بود. حمله بـه سفارت درون روز «سنت والنتين» كه عيد مذهبي آمريكائيان هست صورت گرفت اين اولين حمله بـه سفارت آمريكا بود و اشغال‌كنندگان سفارت كه عده‌اي از نيروهاي چپ‌گرا بودند بعداً محل سفارت را تخليه كردند اما بعد از مدتي سفارت مجدداً و اين بار براي مدتي طولاني اشغال شد.
ما درون آن موقع از طريق تلفن با بعضي دوستان و آشنايان خود درون تهران تماس داشتيم و اطلاع يافتيم كه درون اين حمله ويليام سوليوان (سفير وقت آمريكا) و شاهپور بختيار (آخرين نخست‌وزير شاه) كه درون محل سفارت مخفي بوده دستگير و به محل مدرسه‌اي درون حوالي ميدان ژاله (كه مقر رهبران انقلاب بود) منتقل شده‌اند.

حمله بـه يك سفارتخانـه درون عرف سياسي چه معنايي دارد؟ درون اين شرايط كمترين عكس‌العمل قطع رابطه سياسي ميان دو كشور است، اما آقاي سايروس ونس وزير امور خارجه آمريكا اعلام كرد كه اشغال سفارت آمريكا موجب قطع روابط ايران و آمريكا نخواهد شد.

اين طرز برخورد نشان مي‌داد كه آمريكا با دولت جديد ايران كه دولت موقت ناميده مي‌شد و مـهندس بازرگان درون رأس آن قرار داشت ارتباط حسنـه‌اي دارد.

اعليحضرت و همراهان با هواپيماي اختصاصي شـهباز كه يك هواپيماي جت بوئينگ 747 بسيار مدرن و با تجملات شاهانـه بود از كشور خارج شده بودند و با همين هواپيما بـه مصر و از مصر بـه مراكش و بالعكس رفت و آمد كردند. اما چون اين هواپيما درون فهرست‌هاي بين‌المللي «ياتا» تحت مالكيت دولت ايران قرار داشت متوجه شديم كه ممكن هست دولت ايران با تمسك بـه راههاي قانوني هواپيما و مسافران آن را توقيف كند. بعد شاه دستور داد که تا خلبان معزي و خدمـه پرواز كه عموماً از نيروي هوايي بودند هواپيماي 25 ميليون دلاري را بـه ايران بازگردانند.

سرهنگ معزي خلبان ورزيده‌اي بود و به اعليحضرت علاقه زيادي داشت. او شخصاً مايل بود نزد ما بماند اما بـه دستور شاه بـه ايران بازگشت و هواپيما را بـه مسئولان دولت جديد تحويل داد. او بعداً بـه سازمان چريكي مجاهدين خلق پيوست و به همكاري با مسعود رجوي و ابوالحسن بني‌صدر پرداخت. درون آن موقع علياحضرت شـهبانو خيلي بـه اعليحضرت انتقاد كردند كه چرا فكر چنين روزي را نكرده و هواپيما را بـه نام خود بـه ثبت نداده است!
من از اين جوانمردي اعليحضرت و بازگرداندن هواپيما خيلي خوشم آمد و به سهم خود از ايشان تشكر كردم.

در واقع اعليحضرت نيازي بـه گرفتن اين هواپيما نداشتند زيرا ايشان با دارايي‌هايي كه نزديك بـه 40 ميليارد دلار تخمين زده مي‌شد مي‌توانستند هر وقت مايل باشند يك فروند از نوع جديد آن را خريداري كنند.

مشكل ديگر اعليحضرت درون ايام خروج از ايران وجود اطرافياني بود كه اصلاً مراعات حال ايشان را نمي‌كردند و به شاه مملكت (!) بـه عنوان يك صندوقچه پول و «مادر خرج» نگاه مي‌كردند!
اين اطرافيان درون هتل‌‌هاي مصر و مراكش و مكزيك و پاناما و مراكز خوشگذراني هر غلطي مي‌خواستند مي‌كردند و صورتحساب اعمال قبيح خود را بـه حساب اعليحضرت مي‌گذاشتند. مثلاً آقاي كامبيز آتاباي روزي چند نوبت ان جوان ماساژور را بـه سوئيت مجلل خود درون هتل مأمونيه دعوت مي‌كرد و دستمزد آنـها را بـه حساب شاه مي‌گذاشت. يا خانم اميرارجمند درون قمار شبانـه دويست هزاردلار باخته بود و حالا از شاه مي‌خواست که تا آن را بپردازد.

برخي از همراهان بـه قدري وقيح بودند كه دستمزدهاي كلان شب‌نشيني با زنان مخصوص بار هتل را هم بـه حساب مخارج شاه مي‌گذاشتند.
كم كم اين صورتحساب‌ها فزوني گرفت و وقتي بـه هشتصد هزار دلار رسيد شاه همـه را خواست و به آنـها گفت: «ما بـه پيك‌نيك نيامده‌ايم و در اينجا پول زيادي نداريم و وزارت درباري هم وجود ندارد که تا مخارج ما را بپردازد بنابراين هر كس قادر بـه تأمين مخارج خود نيست مي‌تواند همين الساعه ما را ترك كند!
در اولين موقع عده‌اي بـه التماس و گدايي افتادند و حتي با تضرع و گريه از شاه مي‌خواستند که تا پولي بـه آنـها بدهد. البته همـه آنـها دروغ مي‌گفتند و قبلاً حساب‌هاي بانكي خود درون اروپا و آمريكا را كاملاً پر و مملو از دلار و ارزهاي معتبر كرده بودند و همـه آنـها داراي خانـه و آپارتمان و املاك باارزش درون اروپا و آمريكا بودند اما با تضرع و حتي گريه مي‌خواستند كه شاه بـه آنـها پولي بدهد و ادعا مي‌كردند كه حتي پول سفر بـه اروپا و آمريكا را هم ندارند.

به هر حال آنـها موفق شدند هر يك مبالغي از 20 که تا 50 هزار دلار از شاه بگيرند و هر چه من بـه اعليحضرت عرض كردم كه اينـها دروغ مي‌گويند و وضع مالي خوبي دارند، شاهنشاه(!) با جوانمردي قبول كردند كه پولي بـه آنـها پرداخته شود.
حتي كامبيز آتاباي كه قوم و خويش اعليحضرت بود هم موقعيت را براي تيغ زدن شاه مناسب ديد و گفت اگر چه نيازي بـه پول ندارد اما اگر شاه بـه او پولي بدهد اين پول براي او شگون خواهد داشت و خوشبختي بـه ارمغان خواهد آورد!

اعليحضرت از اين چرت و پرت آتاباي خوشش آمد و صدهزار دلار بـه او داد.

اصولاً اعليحضرت آتاباي را خيلي دوست داشت چون او زاده‌اش (پسر همدم‌السلطنـه) بود.
بعضي مسائل خانوادگي پهلوي از ديد تاريخ‌نگاران مخفي مانده هست و كسي نمي‌داند كه اعليحضرت فقيد (رضاشاه) قبل از آنكه بـه تهران بيايد درون همدان موقعي كه يك نفر قزاق ساده بود با يك زن همداني بـه نام صفيه ازدواج كرد و از او صاحب يك و يك پسر شد كه اين (همدم‌السلطنـه) بعدها با آقاي ابوالفتح آتاباي ازدواج كرد و اين فرزند (كامبيز آتاباي) درون واقع زاده شاه بود.

باز داستان جالب ديگري كه هيچ‌كس نمي‌داند اين هست كه اعليحضرت درون فاصله طلاق ملكه ثريا و ازدواج با ملكه فرح با يك خانم تهراني زندگي مي‌كرد و بدون ازدواج رسمي از ايشان صاحب يك بـه نام «فوميكا» شد. اين خانم كه اكنون درون لس‌آنجلس زندگي مي‌كند بعد از تولد بـه مادرش سپرده شد و اعليحضرت حاضر بـه اعطاي لقب شاهزادگي بـه او نشدند زيرا ازدواج ايشان رسمي نبود و اعلام آن سبب مشكلاتي مي‌شد. بـه همين خاطر اعليحضرت امكانات مالي گسترده‌اي بـه آن زن بخشيد و حقوق و مقرري ويژه‌اي نيز براي او و ش تعيين كردند که تا به خارج از كشور برود و دور از ايران و دربار زندگي كند.

همين شبكه تلويزيوني فارسي زبان معروف بـه پارس – تي – وي كه اكنون درون لس آنجلس برنامـه‌هاي جالبي (!) پخش مي‌كند متعلق بـه شاه يعني خانم فوميكا پهلوي است!
اين كه يك سال از رضاجان(!) بزرگتر هست و سال 1338 درون تهران متولد شده هست بسيار مـهربان و باعاطفه هست و موقعي كه شاه و همراهانش درون مراكش بودند بـه اتفاق مادرش بـه قصر جنان‌الكبير آمد و خود را بـه پاهاي پدرش انداخت و او را غرق بوسه كرد. شاه درون آن حالت بحراني از ديدن اين كه شباهت فوق‌العاده‌اي بـه پدرش دارد بسيار خوشحال شد و بعدها شنيدم كه نيم درصد از دارايي‌هاي خود را بـه او بخشيده است.

با اخطار شاه كه ديگر پولي براي ولخرجي‌هاي اطرافيان ندارد بسياري از كساني كه از تهران با هواپيماي اختصاصي و همراه شاه بـه خارج آمده بودند اطراف ايشان را خالي كردند و سراغ سرنوشت خود رفتند و دور و بر شاه و شـهبانو خلوت شد.

موقعي كه سلطان حسن دوم پادشاه مراكش تحت فشارهاي دولت انقلابي ايران تصميم بـه اخراج محترمانـه ما گرفت اعليحضرت از من خواستند که تا به فكر يافتن پناهگاهي امن براي ايشان باشم.

من فوراً بـه ديدار سفيركبير آمريكا درون رباط رفتم و به سفير پاركر گفتم كه درون اين شرايط بحراني آمريكا بايد بـه دوست وفاداري كه درون طول 37 سال سلطنت خود هميشـه حافظ منافع منطقه‌اي آمريكا بوده هست بشتابد و او را بـه آمريكا راه دهد.

اما سفير پاركر گفت كه هنوز يك هفته بيشتر از اشغال آمريكا درون تهران نگذشته و اگر ما شاه را درون آمريكا بپذيريم ممكن هست منافع آمريكا درون تهران و يا حتي سراسر منطقه بـه خطر بيفتد.
من از شاه خواستم شخصاً بـه آقاي برژينسكي (كه درون طول زمان سلطنت اعليحضرت بارها هداياي گرانبهايي از دربار ايران دريافت كرده بود و خود من درون زمان تصدي سفارت ايران درون آمريكا بارها براي او فرش و پسته و خاويار و صنايع دستي گرانبها فرستاده بودم) تلفن بزند.
شاه اين پيشنـهاد را نپذيرفت و به جاي آن بـه آقاي ديويد راكفلر تلفن كرد، ولي اين گفتگو مؤثر نبود و راكفلر با آنكه قول داد موضوع را پي‌گيري و شخصاً با پرزيدنت كارتر صحبت كند، بـه شاه گفت: «اين مردك روستايي مايل نيست شاه بـه آمريكا بيايد!»

اعليحضرت بعد از گذاشتن گوشي تلفن گفتند: «من تعجب ميكنم و علت دشمني كارتر را با خودم نمي‌فهمم!»

البته اين دشمني دلايل زيادي داشت و يك دليل عمده آن اين بود كه اعليحضرت هميشـه طرفدار متعصب جمـهوريخواهان بودند و در انتخابات آمريكا بـه رقيب كارتر كمك‌هاي مالي وسيعي داده بودند.

من بـه اعليحضرت پيشنـهاد كردم بـه اردن هاشمي برويم كه درون آنجا اعليحضرت ملك حسين حكومت مقتدرانـه‌اي داشتند و روابطشان با اعليحضرت و خانواده پهلوي آنقدر صميمانـه بود كه بـه واقع يكي از اعضاي خانواده پهلوي محسوب مي‌شد.

اما علياحضرت شـهبانو و مادرشان (خانم فريده ديبا) با اين مطلب مخالفت كردند و گفتند اردن يك كشور عربي عقب افتاده هست و درون آنجا امكانات درماني مناسبي براي معالجه شاه وجود ندارد.
بدين ترتيب من مجدداً پاي تلفن رفتم و شروع بـه تلفن كردن و گفتگو با دوستانم نمودم. اول بـه آقاي ‌«ديويد آرون» تلفن كردم و ايشان كه عضو شوراي امنيت ملي بود بـه من گفتند كه درون صورت ورود شاه بـه آمريكا ممكن هست مجدداً بـه سفارت آمريكا حمله شود، و ديپلمات‌هاي آمريكايي بـه گروگان گرفته شوند. حمله اول بـه سفارت آمريكا و اشغال چند ساعته آن با كمك دولت انقلابي پايان يافته و حمله‌كنندگان سفارت را ترك كرده بودند. درون تهران بـه اعضاي سفارت گفته شده بود كه اين حادثه بايد درون واشنگتن جدي تلقي شود، زيرا درون صورت ورود شاه بـه آمريكا ممكن هست حادثه سفارت تكرار شود و اين بار دولت انقلابي نتواند جلوي مردم خشمگين را بگيرد. آقاي ديويد آرون گفت كه اگر شاه بـه آمريكا بيايد ممكن هست در تهران اين سوءظن بـه وجود بيايد كه آمريكا مي‌خواهد مجدداً شاه را بـه قدرت برگرداند و اين براي منافع آمريكا خطرناك خواهد بود.
پس از چند تلفن ديگر وقتي كاملاً نااميد شده بودم شـهبانو فرح پيشنـهاد كردند که تا همگي راه سوئيس و ويلاي مجلل و باشكوه «سن موريتس» را درون پيش بگيريم.»

اعليحضرت هر سال درون فصل زمستان براي تفريحات زمستاني و اسكي درون دامنـه‌هاي پر برف كوهستان‌هاي سر بـه فلك كشيده شمال عازم سوئيس مي‌شدند و به همين منظور ويلاي بزرگ و مجللي را درون سن موريتس خريداري و مجهز كرده بودند. درون مدت كوتاهي كه اعليحضرت براي اسكي درون سوئيس اقامت داشتند دو هتل براي اسكان همراهان ايشان اجاره مي‌شد و دولت سوئيس يكي دو ميليون دلار درآمد بـه دست مي‌آورد.

همچنين اعليحضرت و خانواده ايشان بخش اعظم ثروت خود را بـه بانك‌هاي سوئيس سپرده بودند و حالا انتظار داشتند سوئيس آنـها را با آغوش باز بپذيرد.

درآمد سوئيسي‌ها از راه دلالي اسلحه و هتل‌داري و توريسم است. درون مورد سوئيسي‌ها يك مثل معروف وجود دارد و آن اينكه همـه آنـها درون طول زندگي خود مدتي گارسون بوده‌اند و يا براي خارجي‌ها و توريست‌ها دلالي محبت كرده‌اند!

معروف هست كه مي‌گويند اگر يك نفر سر زده وارد پارلمان سوئيس بشود و صدا بزند: «آهاي گارسون!» همـه بلااستثنا سر خود را برمي‌گردانند و مي‌گويند: «چه فرمايشي داشتيد؟!»
رفتن بـه سورتا (سن موريتس) فكر خوبي بود و چون سوئيس كشور بي‌طرفي شناخته مي‌شد همـه فكر كرديم سوئيس بي‌ترديد شاه و همراهانش را خواهد پذيرفت.

من مأمور انجام مقدمات كار شدم. اما درون همان لحظه شروع، يعني با اولين تلفن بـه وزير امور خارجه سوئيس نااميد شدم. سوئيسي‌ها گفتند كه از پذيرش پناهندگان سياسي و يا تبعيدي‌هاي تحت تعقيب معذورند و نمي‌خواهند با پذيرش شاه بي‌طرفي خود را نقض كنند و موجبات خشم و عصبانيت دولت ايران را فراهم بياورند.

سوئيسي‌هاي تاجر مسلك نمي‌خواستند تأمين نفت كشورشان را بـه خاطر حمايت از پادشاه معزول ايران بـه خطر بيندازند.

وقتي همگان از رفتن بـه سوئيس نااميد شديم خانم فريده ديبا (مادر شـهبانو فرح) پيشنـهاد انگلستان را مطرح كرد.

انگلستان درون طول سلطنت 37 ساله اعليحضرت از مواهب اقتصاد ايران بهره‌مند شده بود و علاوه بر برخورداري از نفت ايران يك فروشنده بزرگ اسلحه و محصولات صنعتي بـه ايران بود و در اواخر حكومت شاه شريك اول تجاري ايران محسوب مي‌شد. انگلستان درون سال 1975 نيروهاي دريايي خود را از خليج فارس بيرون بود و حفظ امنيت خليج فارس را كه که تا آن زمان هزينـه زيادي براي لندن داشت بـه شاه سپرده بود. شاه هميشـه با محبت و ابراز دوستي خود را متعهد بـه منافع انگلستان مي‌دانست و اين مطلب را متواضعانـه بـه ملكه و رئيس دولت انگلستان ابراز مي‌‌داشت!
اگر انگلستان شاه را نمي‌پذيرفت خود را درون موقعيت بدي قرار مي‌داد و ساير هم‌پيمانان او درون منطقه خليج فارس و خاورميانـه بـه اين فكر مي‌افتادند كه انگلستان متحد غيرقابل اعتمادي هست و مسلماً اگر آنـها هم بـه سرنوشت شاه دچار شوند جايي درون انگلستان نخواهند داشت.

از سوي ديگر اعليحضرت همـه امكانات قانوني ورود بـه انگلستان را داشتند. قبل از همـه ايشان شـهروند افتخاري انگلستان بودند و سالها قبل درون سفر رسمي بـه انگلستان ملكه اين كشور اضافه بر اعطاي بالاترين نشان‌هاي ملي بريتانياي كبير بـه اعليحضرت، عنوان شـهروند افتخاري را هم بـه ايشان داده بودند.
همچنين اعليحضرت درون جنوب لندن درون منطقه معروف «استيل مانس» درون ايالت ساري يك مزرعه و قصر بي‌نظير متعلق بـه دوره ويكتوريا را كه از قصرهاي تاريخي انگلستان بود و در يك محوطه 80 هكتاري قرار داشت خريداري كرده بودند (سند آن بـه نام وليعهد بود.)

ما فكر رفتن بـه انگلستان را با اعليحضرت درون ميان گذاشتيم و اعليحضرت با روشن‌بيني گفتند كه انگلستان او را راه نخواهد داد.

با اين اوصاف من بـه دوستان خودم درون وزارت خارجه انگلستان تلفن كردم و مطلب را بيان نمودم.
همانطور كه اعليحضرت پيش‌بيني كرده بود انگليسي‌ها با خشم و تغير اين تقاضا را رد كردند و گفتند فقط مي‌توانند بـه همسر و فرزندان شاه رواديد ورود بدهند و در مورد خود شاه متأسفند!
وقتي مطلب را بـه شاه گفتم ايشان فحش‌هاي زشتي بـه مسئولين انگليسي دادند و گفتند: «تقاضاي شما از انگلستان بي‌‌مورد بود زيرا اين پدرسوخته‌ها خودشان وسايل سقوط مرا فراهم آورده‌اند، حالا چطور انتظار داريد از من حمايت كنند؟ آنـها كارشان تغيير پادشاهان است. محمدعلي شاه را آنـها بردند، احمدشاه را آنـها بردند، پدرم را آنـها بردند و خود مرا هم آنـها بـه اين وضعيت انداختند!»

ما وقت زيادي نداشتيم و شاه درست حكم يهودي سرگردان را پيدا كرده بود كه درون هيچ كجاي دنيا جايي براي اقامت او وجود نداشت.

شاهزاده شمس درون درياي مديترانـه و شاهزاده اشرف درون اقيانوس اطلس و والاگهر شـهرام(!) درون اقيانوس آرام جزاير اختصاصي داشتند و جزيره‌اي كه والاگهر شـهرام (فرزند والاحضرت اشرف) درون اقيانوس آرام خريداري كرده بود بسيار بزرگ و وسيع با چشم‌اندازهاي زيبا و يك قصر باشكوه و تعداد زيادي ويلاي مجهز و يك اسكلة نسبتاً بزرگ و تأسيسات رفاهي بود و او علاوه بر اين جزيره يك كشتي تفريحي هم داشت.

در نـهايت فكر كرديم بـه يكي از اين جزاير برويم، اما اين فكر سريعاً رد شد زيرا وضع جسمي و روحي اعليحضرت فوق‌العاده رو بـه وخامت مي‌رفت و ايشان قبل از هر چيز نياز بـه بستري شدن درون يك بيمارستان مجهز را داشتند.
من بـه عنوان آخرين شانس تصميم گرفتم بـه سفير سوليوان درون تهران تلفن كنم و از او كمك بخواهم.

شاه اين فكر را پسنديد. او گفت كه سوليوان درون ملاقات‌هايش ضمن آنكه هميشـه بـه او توصيه مي‌كرد که تا كشور را ترك كند، اطمينان مي‌‌داد كه آمريكا او را خواهد پذيرفت.
وقتي بـه سوليوان تلفن كردم و مطالبي درون مورد بيماري و وضع نامطلوب روحي شاه بيان كردم سوليوان فاش ساخت كه مسئولان دولت جديد ايران بـه سفارت تأكيد كرده‌اند که تا شاه را بـه آمريكا راه ندهند زيرا رفتن شاه بـه آمريكا بهانـه‌اي بـه دست تندروها خواهد داد که تا در روابط شكننده ايران و آمريكا اخلال كنند!

سفير سوليوان گفت كه مي‌‌داند شاه نياز بـه خدمات درماني و عمل جراحي دارد اما درون واشنگتن اين وحشت وجود دارد كه پذيرش شاه جان اتباع آمريكايي را درون ايران بـه خطر بيندازد.
سفير سوليوان اطلاعات جالبي را درون اختيارم گذاشت و از جمله گفت دولت موقت ايران نگران هجوم تندروها بـه سفارت هست و بـه همين خاطر آقاي دكتر يزدي وزير خارجه دولت موقت عده‌اي تفنگدار را بـه رهبري يك نفر قصاب سابق بـه نام ماشاءالله درون داخل سفارت مستقر كرده و ايرانيان بـه طنز بـه اين گروه لقب كميته سفارت آمريكا را داده‌اند.

سفير سوليوان گفت كه بايد شاه را که تا چند روز ديگر درون مراكش نگه داريد که تا در اين مدت دولت موقت ايران موفق شود باقيمانده هزاران مستشار نظامي آمريكا و خانواده‌هايشان را از ايران خارج كند.

بعد سفير سوليوان طبق قولي كه داده بود با مقامات وزارت خارجه آمريكا وارد گفتگو شد و از آنـها خواست که تا پس از خروج كامل مستشاران و تقليل تعداد كاركنان سفارت آمريكا و كاهش سطح روابط که تا حد كاردار شاه را براي معالجه بپذيرند.

ما بي‌صبرانـه منتظر نتيجه اقدامات سفير سوليوان بوديم. اطلاع داشتيم كه سوليوان سفارت را بـه دست كاردار خود سپرده و از ايران بـه آمريكا رفته است. حقيقت اين هست كه من درون تماس تلفني با سوليوان بـه او فهماندم درون صورتي كه تلاشـهايش براي پذيرش شاه موفقيت‌آميز باشد مسلماً پاداش قابل توجهي دريافت خواهد كرد و همچنين بـه او گفتم كه مي‌تواند براي جلب رضايت مقامات متنفذ واشنگتن جهت پذيرش شاه بـه آنـها قول رشوه بدهد و ما درون اين راه حاضريم که تا يك ميليون دلار بپردازيم! اين روش چاره‌ساز بود. اصولاً درون آمريكا همـه چيز بر محور پول مي‌چرخد و ارزش مطلق پول است.

آمريكايي‌ها ملتي واحد نيستند، آنـها مـهاجراني از سراسر جهان هستند كه براي كسب پول بـه آمريكا سرازير شده‌اند و معلوم هست كه درون هر كشوري هدف فقط پول باشد همـه بـه فكر منافع شخصي خودشان هستند و سخت‌ترين مشكلات و مسائل بـه كمك پول سريعاً حل مي‌شوند. ما همچنان منتظر نتيجه اقدامات درون واشنگتن بوديم.

محمدرضاشاه روزها تلفني با نلسون راكفلر و ديويد راكفلر گفتگو مي‌كرد و نلسون راكفلر (معاون اسبق رئيس‌جمـهوري آمريكا) و ديويد راكفلر (بانكدار و سرمايه‌دار مشـهور) بـه او قول مي‌دادند كه كارها درون مسير موفقيت‌آميزي پيش مي‌روند. فرانك سيناترا خواننده معروف آمريكايي – دوست صميمي شاه نيز هر روز تلفن مي‌كرد و به او مي‌گفت دوستانش درون آمريكا منتظر ورود وي هستند.

ريچارد نيكسون و پرزيدنت جانسون و هنري كيسينجر هم از كساني بودند كه تقريباً هر روز تلفن مي‌كردند.
به هر حال يك روز ضيافت بـه پايان رسيد و به قول معروف انگليسي كه مي‌گويد: «ميهمان نبايد آن قدر بماند که تا صاحبخانـه او را جارو كند!» يك روز صبح هنوز صبحانـه‌امان را تمام نكرده بوديم كه رئيس تشريفات دربار ملك حسن دوم بدون اطلاع قبلي بـه اقامتگاه شاه آمد و در همان سر ميز صبحانـه خطاب بـه شاه گفت: «اعليحضرت ملك حسن دوم از ميزان علاقه وافر شاه بـه خروج از مراكش(!) مطلع هستند و به همين خاطر هواپيماي اختصاصي خود را درون اختيار جنابعالي گذاشته‌اند که تا فردا صبح مراكش را ترك كنيد!»

بعد هم بدون آنكه منتظر پاسخ شود با بي‌‌ادبي تمام و بدون خداحافظي سالن را ترك كرد و رفت!
شاه فوراً بـه راكفلر تلفن كرد و مطلب را بـه او اطلاع داد.
خوشبختانـه راكفلر خبرهاي خوبي داشت و به شاه گفت كه جاي هيچ نگراني نيست و او (راكفلر) موفق شده هست تا با رشوه‌هاي كلان بـه مسئولان دولت باهاما آنـها را بـه پذيرفتن شاه وادار نمايد!
باهاما يك كشور جزيره‌اي (مجمع‌الجزاير) مركب از هفتصد جزيره كوچك هست كه اكثراً غيرمسكوني و صخره‌اي هستند و بسياري از آنـها درون هنگام مد آب بـه زير اقيانوس مي‌روند. روز سيزدهم فروردين ماه سال 1358 بـه فرودگاه رباط رفتيم که تا از آنجا بـه طرف باهاماسيتي پرواز كنيم. اقامتگاه شاه و همراهان درون ناسو (مركز باهاماسيتي) بود كه بـه «جيمز كراسبي» ميلياردر آمريكايي تعلق داشت و راكفلر آن را براي اقامت شاه اجاره كرده بود.

در فرودگاه ناسو يك جوان مؤدب و كارآزموده بـه نام «رابرت آرمائو» بـه استقبال ما آمد كه معلوم شد راكفلر او را براي ارائه خدمات بـه شاه استخدام كرده است.

اين جوان از كاركنان صديق و نزديك راكفلر و متخصص روابط عمومي بود،‌اما اعليحضرت اعتقاد راسخ داشتند كه اين فرد از مأموران سي – آي – اي هست و آمريكايي‌ها او را درون كنارش قرار داده‌اند که تا هر وقت بخواهند ماشـه را بكشند و به زندگي وي خاتمـه دهند.

بايد بگويم كه شاه درون اين روزها نسبت بـه همـه چيز بدبين شده بود.
در باهاما اعليحضرت كنستانتين پادشاه سابق يونان هم بـه ما پيوست. او بعد از خلع از سلطنت (به دليل كودتاي سرهنگ‌ها) تحت حمايت شاه قرار داشت و در كارهاي تجاري و اقتصادي با شاه همكاري مي‌كرد.
باهاما كه آمريكاييان آن را جزاير بهشت مي‌‌نامند مركز خوشگذراني جهان هست و هيچ ممنوعيتي درون اين كشور وجود ندارد. ثروتمندان از سراسر دنيا براي كامجويي از هر چيز ممنوع بـه اين كشور مي‌آيند، درون باهاما قمارخانـه‌ها و باشگاه‌هاي شبانـه مجلل که تا صبح كار مي‌كنند و مشتريان آنـها شيوخ و شاهزادگان ثروتمند عرب و كلان سرمايه‌داران آمريكايي و اروپايي هستند. جيمز كراسبي كه ويلايش را بـه شاه اجاره داده بود مالك نيمي از مجلل‌ترين هتل‌ها و قمارخانـه‌ها و عشرتكده‌هاي باهاما بود.

راكفلرها (ديويد و نلسون) هم درون اين جزاير سرمايه‌گذاري‌هاي زيادي كرده بودند. درون باهاما سن فحشاء از همـه دنيا پائين‌تر هست و چون هيچ قانوني براي محدود كردن كامجويي توريست‌هاي پولدار وجود ندارد مردم فقير از ساير كشورهاي اطراف بـه اينجا مي‌آيند که تا فرزندان خردسال خود را بـه كامجويان بفروشند.

قاچاق انسان هم درون اين جزيره رواج دارد و ان خردسال از كشورهاي آمريكاي مركزي و حتي خاور دور بـه اين جزيره آورده مي‌شوند و پس از يك فصل توريستي جاي خود را بـه ان جديد مي‌دهند.

در باهاما گاه مشاهده مي‌شود كه يك شيخ عرب شصت – هفتاد ساله سرگرم عشق‌بازي با يك بچه ده – دوازده ساله و حتي با سنين كمتر است. شاه از اين همـه آزادي‌ها درون باهاما بـه وجد آمد و قدري روحيه‌اش بهتر گرديد و سرانجام درون آن شرايط سخت بيماري يك شب بـه من پيشنـهاد كرد که تا به اتفاق براي تجربه كردن باهاما با هم بـه يكي از هتل‌ها برويم.

ترتيب اين كار را رابرت آرمائو داد و من و شاه موفق شديم شام را درون خارج از اقامتگاه و در هتل ناسو بـه اتفاق دو زيباروي كشور پرو كه بـه باهاما آمده بودند صرف كنيم!
جزاير باهاما درون نزديكي ايالت فلوريداي آمريكا قرار دارند و اين نزديكي بـه آمريكا سبب قوت قلب شاه مي‌شد.
احساس نزديك بودن بـه آمريكا براي همـه ما مطلوب بود و اميدوار بوديم كه بـه زودي شاه را بـه آمريكا ببريم و تحت معالجه قرار دهيم.

در مصر و مراكش كه بوديم احساس بدي داشتيم و هنگامي كه درون موقع ظهر و غروب آفتاب صداي الله اكبر مساجد درون شـهر طنين افكن مي‌شد اعليحضرت دچار اضطراب مي‌شدند و به ياد صداي الله اكبر گفتن مردم تهران مي‌افتادند و آشكارا چهره‌اشان منقلب مي‌گرديد.
چند روزي كه درون باهاما بوديم خيلي خوش گذشت و روزها كه شـهبانو براي اسكي روي آب از اقامتگاه خارج مي‌شد چند دوشيزه باهامايي و آمريكايي (اهل ميامي) كه آرمائو استخدام كرده بود شاه را بـه مي‌بردند و شستشو و ماساژ مي‌دادند.

در باهاما بعضي دوستان شاه داراي سرمايه‌گذاري‌هايي بودند. پرزيدنت سوهارتو (رئيس‌جمـهوري اندونزي) و پسرانش درون باهاما تعداد زيادي ‌خانـه و قمارخانـه بزرگ داشتند. تعدادي از عشرتكده‌‌ها هم متعلق بـه شاهزاده موناكو و فرانك سيناترا و پرزيدنت نيكسون بود.
غربيها خوشگذراني و تفريح را مذموم و بد نمي‌دانند و از عينك ما بـه فحشاء و روابط آزاد زن و مرد نگاه نمي‌كنند. من درون آمريكا كه بودم مي‌ديدم بسياري از زنان آمريكايي چندين دوست پسر دارند و شوهر آنـها هم اطلاع دارد و حرفي نمي‌زند!

در حالي كه درون ايران و كشورهاي اسلامي اگر يك زن بخواهد آزادي عمل جنسي داشته باشد ممكن هست جانش را از دست بدهند و در بهترين شرايط، دادگاهي و مجازات خواهد شد!
آن طور كه شاه برايم تعريف كرد که تا قبل از انقلاب كوبا و روي كار آمدن فيدل كاسترو آمريكايي‌ها براي عيش و عشرت و تفريح بـه كوبا مي‌رفتند و كوبا ‌خانـه بزرگ آمريكايي‌‌ها بود، اما بعد از انقلاب كوبا كاسترو اين كشور را از درآمدهاي توريستي محروم كرد و با تعطيل قمارخانـه‌ها و روسپي‌خانـه‌ها صنعت توريسم كوبا را بـه نابودي كشاند و به همين خاطر سرمايه‌گذاران آمريكايي سرمايه‌هاي خود را بـه باهاما بردند و در آنجا بـه كار انداختند و موجب رونق اقتصادي باهاما شدند!
باهاما ظاهراً كشوري مستقل هست (در سال 1973 استقلال خود را اعلام كرد) اما قسمت اعظم اين سرزمين درون تملك آمريكايي‌ها قرار دارد. بـه طور مثال آقاي جيمز كراسبي مالك يك چهارم كليه زمين‌هاي مرغوب و قابل سكونت باهاما است. كراسبي گاهي اوقات بـه ديدار محمدرضا مي‌آمد. او برايمان تعريف كرد كه درون اين جزيره داراي 40 شركت توريستي و خدماتي، 17 هتل پنج ستاره و شش كازينو مي‌باشد.

شب دوم يا سوم اقامتمان درون باهاما بود كه سر «پيندلينگ» نخست‌وزير باهاما بـه ديدن شاه آمد.
پس از رفتن نخست‌وزير اعليحضرت كه كمي روحيه‌شان بهتر شده بود بـه عنوان شوخي گفتند: «اين هم نخست‌وزير است، هويدا هم نخست‌وزير بود(!) نخست‌وزير باهاما ان زيبا را اطراف خود جمع كرده هست در حالي كه آقاي هويدا مردان گردن كلفت را دور خود گرد مي‌آورد!»
همـه از اين شوخي بـه خنده افتاديم. (اشاره شاه بـه سوءاخلاق جنسي هويدا بود) اما خانم فريده ديبا (مادر شـهبانو) ناراحت شدند و گفتند اعليحضرت درون حالي كه سگ‌هاي خود را با هواپيماي اختصاصي بـه خارج آورده‌اند نبايد اجازه مي‌دادند هويدا و سايرين درون ايران بمانند و به دست انقلابيون بيفتند.

در مدت اقامت درون باهاما دعواي سختي ميان شاه و شـهبانو پيش آمد و علت آن هم توجه زياد شـهبانو بـه «رابرت آرمائو» بود.

رابرت آرمائو كه جوان خوش قيافه و بلندبالايي بود شب‌ها شـهبانو را بـه خارج از اقامتگاه مي‌برد که تا ايشان را بـه نمايش‌هاي شبانـه گوناگون ببرد و از اندوه و افسردگي نجات دهد. متأسفانـه شاه كه بيمار بود اين محبت و لطف آرمائو را طور ديگري تفسير مي‌كرد. آرمائو 28 سال داشت و پرتغالي تبار بود. او از زماني كه راكفلر فرماندار نيويورك شد با او آشنا شده و به خدمت بنياد راكفلر درآمده بود.

رابرت آرمائو فرد وفاداري بود و پس از مرگ شاه هم مدت دو سال تمام درون كنار شـهبانو و فرزندان شاه باقي ماند که تا به اوضاع زندگي آنـها درون آمريكا و اروپا سر و سامان بدهد. بايد بگويم كه بدون اقامت آرمائو سلامت شاه و همـه ما درون معرض خطر قرار داشت.

قاضي دادگاه انقلاب (آيت‌الله) خلخالي براي سر شاه و شـهبانو جايزه تعيين كرده بود و حفظ جان ما درون آن شرايط درون باهاما (سرزميني كه درون آن مافيا حاكم بود) از شاهكارهاي آرمائو محسوب مي‌گرديد.

آرمائو يك سرباز سابق نيروي دريايي آمريكا بـه نام «مارك مرس» را استخدام كرده بود که تا سايه بـه سايه شاه راه برود و به طور 24 ساعته همراه او باشد.

«مارك مرس» از مأموران نابغه اف – بي – آي بود كه درون گروهان ويژه پليس بـه نام «جان پاس‌ها» مأموريتش حفظ جان شخصيت‌هاي عمده سياسي بود.
او که تا پايان عمر اعليحضرت مثل يك دوقلوي بـه هم چسبيده همراه شاه بود و آن طور كه شنيدم قبلاً بادي‌گارد پرزيدنت نيكسون و پرزيدنت جانسون بوده است.

«مارك مرس» علاوه بر سلاح بغلي يك مسلسل كوچك دستي از گردن ‌آويخته بود و دور كمرش هم يك قطار فشنگ داشت و در جيب‌هايش هم نارنجك و بعضي سلاح‌هاي كوچك را نگه مي‌داشت و آن طور كه خودش مي‌گفت: «يك زرادخانـه متحرك بود!»

رابرت آرمائو خيلي از قابليت‌هاي وي تعريف مي‌كرد و مي‌گفت او مي‌تواند بـه تنـهايي يك لشكر را از پاي دربياورد!

مارك مرس وقتي با آن بازوان ستبر و درهم پيچيده و آن هيكل قوي و چهارشانـه و قدبلند درون كنار شاه كه بـه علت بيماري بسيار لاغر و تكيده شده بود قرار مي‌گرفت مثل پدري بـه نظر مي‌رسيد كه با كودك خود راه مي‌رود.

مارك مرس بـه قدري تنومند و شاه بـه قدري نحيف بود كه اگر خطري پيش مي‌آمد مارك مي‌توانست شاه را درون بغل خود بگيرد و پنـهان كند!

مارك مرس خيلي مأموريت خود را جدي گرفته بود و حتي شب‌ها درون پشت درون اتاق محمدرضا شاه مي‌خوابيد و هركس ولو شـهبانو مي‌خواست با شاه ملاقات كند بايد از سد مارك مرس مي‌گذشت!

مارك مرس مأموري وظيفه‌شناس و بسيار با حس مسئوليت بود و نسبت بـه خانواده پهلوي چنان تعصب نشان مي‌داد كه وقتي درون پاناما بوديم و فرزندان اعليحضرت براي ديدار خانواده بـه آنجا آمده بودند، يك سرباز پانامايي از شاهزاده فرحناز خواهش بي‌‌ادبانـه‌اي كرده بود مارك مرس آن سرباز را حسابي كتك زد و باعث درگيري زيادي شد. زيرا مانوئل نوريه‌گا رئيس گارد ملي پاناما بـه اينكار اعتراض كرد و همـه سربازان خود را از اطراف اقامتگاه شاه جمع‌آوري كرد و به شاه گفت كه اين سرباز حرف بدي نزده، بلكه مؤدبانـه از شما دعوت همخوابگي نموده هست و اين امر درون بعضي از كشورها معمول و مرسوم است! البته دستمزد چنين شخصي (مارك مرس) بسيار بالا بود و شاه و شـهبانو علاوه بر دستمزد كلان مخارج او را هم مي‌پرداختند.

تعداد همراهان اعليحضرت درون باهاما مجموعاً 20 نفر بود و هزينـه اقامت اين افراد درون باهاما بـه شبي 10 هزار دلار مي‌رسيد. خانم فريده ديبا با اين افراد بسيارمخالف بود و مرتباً بـه اعليحضرت شكايت مي‌كرد كه چرا ما بايد اين افراد را نزد خود نگه داريم و مخارج آنـها را بدهيم؟!
در اين موقع ماجرايي پيش آمد كه موجب گرديد مخارج حفاظت از جان شاه افزايش پيدا كرد.
هر اتفاقي كه روي مي‌داد مسئولان باهاما – كه عده‌اي مافيايي بودند – آن را بهانـه قرار داده و از شاه تقاضاي پول مي‌كردند.
در اطراف شاه علاوه بر «مارك مرس» چند بادي گارد ديگر آمريكايي هم بودند كه توسط آرمائو استخدام شده بودند.

اما بعد از آنكه ياسر عرفات رهبر چريك‌هاي فلسطيني براي تبريك پيروزي انقلاب اسلامي و دريافت كمك‌هاي مالي بـه تهران رفت و با (آيت‌الله) خميني ملاقات كرد روزنامـه‌هاي ايران نوشتند كه ياسر عرفات درون مذاكرات تهران قول داده هست تا عده‌اي را براي ترور شاه و خانواده‌اش بـه باهاما بفرستد!

انتشار اين خبر موجب نگراني شاه شد و از نخست‌وزير باهاما تقاضاي كمك كرد.
سر «پيندلينگ» فوراً 30 نفر از مأموران زبده پليس محلي باهاما را مسئول مراقبت از اطراف اقامتگاه شاه و همراهان ايشان كرد، ولي بـه آرمائو گفته بودند كه نمي‌توان اين عده را با يك شام و غذاي معمولي راضي نگه داشت، و بايد حقوق آنـها را پرداخت!

شاه يك روز با عصبانيت بـه سرهنگ نويسي و سرهنگ جهان‌بيني توپيد و به درستي بـه آنـها گفت: «شما مسئول حفظ جان من هستيد، درون حالي كه درون اينجا بايد براي حفظ جان شماها هم پول بپردازم!» و بعد خواستار رفتن آنـها از باهاما شد.»

اعليحضرت يك روز متوجه شد كه مسئولان باهاما براي مدت كوتاه اقامت ما درون باهاما و مخارج سربازان محافظ اقامتگاه و ساير خدمات يك ميليون دلار پول طلب مي‌كنند!

معلوم بود كه شاه و همراهان ايشان بـه منبع درآمدي براي مجمع‌الجزاير باهاما تبديل شده‌اند و رهبران مافيايي باهاما قصد سركيسه كردن شاه را دارند. شاه كه از سركيسه شدن خود توسط مسئولان باهاما عصباني بود بـه آرمائو دستور داد که تا عذر همـه اطرافيان را بخواهد.

آرمائو همانطور كه عادت همـه آمريكاييان هست و حتي با پدر و مادر خوشان هم تعارف ندارند بـه همـه گفت كه فقط كساني مي‌‌توانند همراه شاه بمانند كه خودشان قادر بـه تأمين مخارجشان باشند!
بدين ترتيب بقيه بازماندگان از سفر مراكش يعني لوسي پيرنيا و سرهنگ نويسي و سرهنگ جهان‌بيني هم ما را ترك كردند.

به جاي كسانيكه از باهاما رفتند فرزندان شاه براي ديدن پدر و مادرشان از آمريكا بـه باهاما آمدند. فرزندان شاه (رضا، فرحناز، عليرضا و ليلا) درون آمريكا تحصيل مي‌كردند.

موقعي كه فرزندان شاه بـه باهاما آمدند پسر «پيندلينگ» نخست‌وزير باهاما اطلاع داد كه مجبور هست اقدامات تأميني و حفاظتي را افزايش دهد و بر تعداد مأموران امنيتي بيفزايد. اين حرف بـه معناي آن بود كه نخست‌وزير باهاما خواب جديدي براي جيب شاه ديده هست و شاه بايد پول بيشتري بپردازد.
كم كم صورتحساب شاه از مرزيك يك ميليون دلار گذشت و شاه متوجه شد كه نمي‌تواند درون باهاما بماند. مارك مرس كه فردي متخصص و آگاه بود بـه شاه اطلاع داد مقامات باهاما از وضع خوب مالي شاه مطلع هستند و ممكن هست حتي با ترتيب يك حادثه ساختگي گروگانگيري پول‌هاي هنگفت را مطالبه كنند و با مافياي باهاما بر سر تحويل شاه بـه معامله بپردازد!
ما درون زمان اقامت درون مصر و مراكش ميهمان رؤساي اين دو كشور بوديم و ديناري نمي‌پرداختيم اما درون باهاما براي يك گيلاس آب خالي هم تقاضاي پول مي‌كردند.

سر «پيندلينگ» يك كلاهبردار واقعي بود و معلوم بود اين پولها را با شركاي خود درون دولت تقسيم مي‌كند. او يك روز شخصاً بـه اعليحضرت مراجعه كرد و گفت يك مشكل شخصي برايش پيش آمده و نياز بـه دويست هزار دلار پول نقد دارد و مطمئن هست اعليحضرت اين پول را بـه او خواهد داد
اعليحضرت كه متوجه شده بود «پيندلينگ» قصد سركيسه كردن ايشان را دارد بـه نخست‌وزير باهاما گفت: «رفتار شما شبيه يك جنتلمن نيست!» و سر «پيندلينگ» هم با وقاحت و بي‌ادبي بـه اعليحضرت گفت: «شما هم كه افسران و نظاميان خود را با بي‌رحمي رها كرده و به خارج گريخته‌ايد يك جنتلمن نيستيد!»

اين اتفاق موجب بروز كدورت درون روابط اعليحضرت و نخست‌وزير باهاما گرديد و ديگر ماندن ما درون باهاما بـه صلاح نبود.

در اين ميان اخبار منتشر شده درون مطبوعات بين‌المللي روز بـه روز شاه و شـهبانو را بيشتر مضطرب مي‌كرد. از تهران خبر مي‌رسيد كه قاضي دادگاه انقلاب دستور ترور شاه، شـهبانو، فرزندان شاه و والاحضرت اشرف را صادر كرده است.

شاه و افراد خانواده‌اش درون دادگاه انقلاب تهران غياباً بـه مرگ محكوم شده بودند و قاضي دادگاه از همـه انقلابيون درون سراسر جهان خواسته بود كه براي كشتن اين افراد اقدام كنند و در قبال كشتن هر يك از آنـها يك ميليون دلار جايزه دريافت كنند!

اين خبر شاه و شـهبانو را بـه وحشت انداخت و شاه بـه درستي مي‌گفت: «هر يك از محافظين ما درون واقع يك خطر بالقوه هستند و ممكن هست به خاطر اين پول زياد ما را بكشند که تا از قاضي دادگاه تهران جايزه بگيرند!»

هر خبري كه منتشر مي‌شد ناراحت كننده بود. ژيسكاردستن رئيس‌جمـهوري فرانسه كه از زمان شروع كارش درون وزارت دارايي فرانسه با ايران مرتبط بود و از سفارت ايران درون پاريس هديه مي‌گرفت و موقعي كه وزير دارايي فرانسه شد براي عقد قراردادهاي اقتصادي ميان تهران و پاريس چاپلوسي اعليحضرت را مي‌كرد و ساعت‌ها پشت درون اتاق كار اعليحضرت مي‌ايستاد که تا او را بـه داخل راه بدهند حالا درون اظهارات جديدش بـه دولت انقلابي ايران تبريك مي‌گفت و شاه را محكوم و از همـه بدتر متهم بـه زير پا گذاشتن حقوق مردم ايران مي‌كرد.

رؤساي جمـهوري و پادشاهان كشورهايي كه براي سالهاي طولاني جزو دوستان صميمي شاه بودند و از ايشان قاليچه‌هاي نفيس و خاويار درياي مازندران هديه مي‌گرفتند حالا درون اظهارات رسمي شاه را محكوم كرده و مورد انتقاد قرار مي‌دادند.

آري! حقيقت اين هست كه دنياي سياست فوق‌العاده بي‌رحم هست و بي‌رحمي خود را درون روزهاي آخر سلطنت بـه شاه ايران نشان داد…

آقاي هنري كيسينجر وزير امور خارجه سابق آمريكا از افراد وفاداري بود كه تقريباً هر روز بـه شاه درون دو نوبت تلفن مي‌كرد.

يك روز كه من درون كنار اعليحضرت بودم و كيسينجر تلفن كرد شاه بـه او گفت: «اكنون متوجه شده‌ام كه آمريكايي‌ها مردمي ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را درون خدمت بـه ايالات متحده آمريكا گذراندم و اكنون آمريكا حتي اجازه نمي‌دهد درون يكي از بيمارستان‌هاي آن كشور بستري شوم…»
شاه بـه كيسينجر گفت: «من دير متوجه خوب و بد شدم. اي كاش مي‌شد تاريخ يك بار ديگر تكرار شود که تا به جبران يك عمر دوستي با شما بـه دشمني با شما برخيزم!»

او بـه كيسينجر گفت: «آمريكايي‌ها بايد تعصب درون دوستي را از شوروي‌ها ياد بگيرند، كه چطور مسكو براي حمايت از دوستانش حتي دست بـه لشكركشي مي‌زند.

هنري كيسينجر از اعضاي بلندپايه حزب جمـهوري‌خواه آمريكا و وزير خارجه اسبق ايالات متحده از دوستان نزديك شاه و از مردان متنفذ آمريكا بود كه بـه ويژه تحت حمايت يهوديان بانفوذ آمريكا قرار داشت. كيسينجر درون اين مكالمـه تلفني قول داد که تا راه ورود شاه بـه آمريكا را هموار كند. عمده ثروت و دارايي‌هاي اعليحضرت و اعضاي خانواده پهلوي درون آمريكا بود و شاه مايل بود خودش هم بـه آمريكا برود که تا بتواند از قدرت اقتصادي‌اش بهره‌برداري نمايد.

شاه از برخورد آمريكايي‌ها مبهوت و گيج شده بود. طبق مقررات اداره مـهاجرت آمريكا هر خارجي كه يك ميليون دلار سرمايه وارد آمريكا كند مي‌تواند بدون رواديد وارد آمريكا شود و در آنجا اجازه اقامت خارج از نوبت دريافت كند، درون حالي كه اعليحضرت ميلياردها دلار دارايي منقول و غيرمنقول درون آمريكا داشت و حالا ايشان را بـه آمريكا راه نمي‌دادند.

اعليحضرت كه از برخورد آمريكا فوق‌العاده عصباني بود بـه كيسينجر گفت: «مسلماً سرنوشت من درس عبرتي براي رهبران ممالك خاورميانـه و ساير كشورها خواهد بود كه منبعد بـه ايالات متحده دل نبندند و نسبت بـه حمايت آن كشور مطمئن نباشند.»

اكنون آقاي هنري كيسينجر درون استخدام آقاي هوشنگ انصاري است. اين هم از بازي‌هاي جالب روزگار هست كه وزير امور اقتصاد و دارايي اسبق ايران اكنون بـه چنان ثروتي درون آمريكا رسيده هست كه مي‌تواند بانفوذترين سياستمدار دهه 80 آمريكا را بـه استخدام خود دربياورد!
ما سالها بعد متوجه شديم كه راكفلر و كيسينجر و هوشنگ انصاري و عده‌اي از همكاران ديگر آنـها درون حالي كه بـه شاه قول مساعدت براي ورود بـه آمريكا را مي‌دادند درون عين حال مي‌كوشيدند که تا مسافرت شاه بـه آمريكا بـه تعويق بيفتد که تا شاه مستأصل شده و اداره امور دارايي‌هاي فراوان خود درون آمريكا را بـه تيمي متشكل از آقاي راكفلر(مالك چيس منـهتن بانك نيويورك) و «مك لوي»، «هنري كيسينجر» و «جوزف ريد» بسپرد.

متعاقب اين امر راه ورود شاه بـه آمريكا باز شد و شاه تصميم بـه خروج از باهاما گرفت. وقتي همـه آماده خروج از فرودگاه ناسو بوديم متأسفانـه خبر آمد كه باز درون راه ورود ما بـه آمريكا مشكلاتي پيش آمده هست به همين خاطر تصميم گرفتيم براي مدت كوتاهي بـه ويلاي اعليحضرت درون «كوئر ناواكا» برويم.

فشارهاي عصبي زيادي شاه را دچار معضل جديدي كرده بود كه همانا بزرگ شدن غدد لنفاوي درون گردن ايشان بود. بعد از ورود بـه ويلاي گل سرخ (كائرناواكا) درون مكزيك شـهبانو با پاريس تماس گرفتند و دكتر جراح معروف فرانسوي ژرژ فلاندرن را احضار كردند.

دكرت فلاندرن و تيم جراحي او فوراً با يك فروند هواپيماي اختصاصي بـه مكزيكوسيتي آمدند و پرفسور فلاندرن از غدد گردن شاه نمونـه‌برداري كرد و پس از آزمايشات پزشكي اظهار داشت بايد سريعاً شاه تحت عمل جراحي قرارگيرد و طحال وي برداشته شود. درون مكزيك چند تن از دوستان آمريكايي ما بـه ديدن اعليحضرت آمدند كه اين ديدارها درون بالا بردن سطح روحيه اعليحضرت خيلي مـهم بود. آنـها عبارت بودند از: هنري كيسينجر، ريچارد نيكسون، جرالد فورد، فرانك سيناترا، ديويد راكفلر، اليزابت تايلور و آن مارگرت.

متأسفانـه وضع جسماني اعليحضرت رو بـه وخامت بود و ايشان بـه وضوح هر روز لاغرتر و نحيف‌تر مي‌شدند، بـه طوري كه حتي استخوانـهاي صورت و فك ايشان كاملاً از زير پوست مشـهود بود. وضعيت مزاجي اعليحضرت هم خراب شده بود و در غذا خوردن مشكل پيدا كرده بود. اين شرايط ما را بـه فكر آن انداخت که تا سريعاً جايي را براي بستري كردن شاه پيدا كنيم. هنري كيسينجر درون مكزيكوسيتي بـه شاه پيشنـهاد كرد که تا براي رفتن بـه آمريكا پولي خرج كند. او بـه اعليحضرت گفت اگر چه كارتر با ورود شاه بـه آمريكا مخالف هست اما مانديل معاون او را مي‌‌شود با پول خريد.
چهار هفته از اقامت ما درون كوئر ناواكا (ويلاي گل سرخ) گذشته بود كه مشكل جديدي هم بر مشكلات اعليحضرت افزوده شد.

مكزيك و به ويژه درون اطراف ويلاي (كوئرناواكا) مملو از پشـه‌هاي ناقل مالاريا بود و شاه مبتلا بـه مالاريا شد.

اين بار بـه پيشنـهاد آقاي «رابرت آرمائو» پزشكي از دانشگاه كورنل نيويورك كه از معروفترين پزشكان جهان بود استخدام شد و براي معالجه شاه بـه مكزيك آمد.

دكتر «بنجامين كين» كه پزشك افراد پولدار جهان بود درون مكزيك شاه را ملاقات كرد و علاوه بر سرطان و مالاريا، زردي (يرقان) شاه را هم تشخيص داد و گفت «بروز اين زردي نشان‌دهنده پيشرفت سرطان درون لوز‌المعده اعليحضرت است!»

دكتر «بنجامين كين» بعد از معايناتي كه انجام داد و بعد از مطالعه پرونده پزشكي شاه بـه صراحت دكتر ژرژ فلاندرن (فرانسوي) را كه از هشت سال قبل پزشك مخصوص شاه بود مسئول پيشرفت سرطان شاه و وخيم شدن حال او معرفي كرد.

او گفت: «داروهايي كه پزشكان فرانسوي درون طول هشت سال گذشته تجويز كرده‌اند باعث وخامت حال شاه شده است…»

وي اضافه كرد: «شاه بايد همان هشت سال قبل مورد عمل جراحي قرار مي‌گرفت، درون حالي كه براي او كورتيزون تجويز كرده‌اند كه واقعاً زيان‌آور است!» اين مطلب باعث درگيري و جنگ لفظي شاه و شـهبانو شد و اعليحضرت درون حضور همـه شـهبانو را متهم كرد كه از هشت سال قبل قصد كشتن او را داشته است!

علت اين بود كه پزشكان فرانسوي را شـهبانو استخدام كرده بود که تا شاه را معالجه كنند!
دكتر «بنجامين كين» درون جلسه‌اي با حضور هنري كيسينجر و والتر مانديل (معاون كارتر) و ديويد راكفلر اظهار داشت كه وضع شاه فوق‌العاده بحراني هست و سريعاً بايد تحت عمل جراحي قرار بگيرد و دولت آمريكا بايد براي رعايت مسائل انساني شاه را درون آمريكا بپذيرد. او همچنين بـه بيمارستان مموريال نيويورك تلفن كرد و فوراً يك تيم مجهز پزشكي براي شروع معالجات باليني بـه مكزيكوسيتي آمدند.

در دوراني كه درون مكزيك بوديم پرزيدنت لوئيز پورتي يو (رئيس جمـهور مكزيك) مرتباً بـه ديدارمان مي‌آمد و شاه را دلداري مي‌داد. پرزيدنت «پورتي يو» با شاه دوستي ديرينـه داشت.

پرزيدنت «پورتي يو» بـه شاه اطمينان داد كه دروازه‌هاي مكزيك هميشـه بـه روي او باز خواهند بود.
تا قبل از آمدن دكتر بنجانين كين بـه مكزيكوسيتي همـه مقامات آمريكايي از پذيرش شاه امتناع مي‌كردند اما معلوم نشد چه اتفاقي افتاد و نفوذ كلام دكتر كين که تا چه اندازه كارايي داشت كه دولت كارتر قبول كرد شاه براي معالجه روانـه نيويورك شود.

قبل از آنكه عازم نيويورك شويم يكي از دوستانمان اطلاع داد كه پرزيدنت كارتر از وزارت امور خارجه آمريكا خواسته هست تا قبل از عزيمت شاه بـه اطلاع مقامات ايران برساند كه پذيرش شاه درون آمريكا فقط بـه خاطر مسائل انسان‌‌دوستانـه و انجام معالجات پزشكي هست و بعد از آن شاه از آمريكا خارج خواهد شد.

اوايل خردادماه سال 1358 بود كه با يك فروند هواپيماي جت كه از شركت ايراني گلف استريم (متعلق بـه ميلياردر ايراني آقاي نمازي) كرايه كرده بوديم روانـه نيويورك شديم.
در آمريكا ايرانيان زيادي بودند كه دهها شركت كشتيراني، هواپيمايي و پالايشگاه‌هاي گاز و نفت را درون مالكيت خود داشتند.

موقعي كه شاه شنيد آقاي نمازي كه يك نفر شيرازي هست جزو ميلياردرهاي طراز اول آمريكا بـه حساب مي‌رود و صاحب ده‌ها شركت بزرگ بين‌المللي و ده‌ها فروند هواپيما و كشتي هست اظهار داشت اگر من درون سال 1332 فريب آمريكايي‌ها را نخورده بودم و به تهران باي‌گشتم و مثل آقاي نمازي دنبال تجارت مي‌رفتم اكنون پادشاه اقتصادي گمنامي بودم و هيچكس هم با من كاري نداشت.

او درست مي‌گفت، درون آمريكا افرادي هستند كه چند برابر شاه سعودي و پادشاه برونئي و يا امير كويت ثروت دارند و هيچ كس هم اسم آنـها را نشنيده است. آنـها درون قصرهايي زندگي مي‌كنند كه كاخ سعدآباد و يا كاخ نياوران مثل سرايداري آنـها مي‌باشد. درون آمريكاي امروز اشخاصي هستند كه ثروت آنـها از يكصد ميليارد دلار هم بيشتر هست و يا درون موارد استثنايي افرادي مانند صاحب كمپاني مايكروسافت هستند كه سالي يكصد ميليارد دلار درآمد دارند!
حالا شما پاسخ بفرمائيد كه پادشاه واقعي چه كسي است؟

البته شاه آقاي نمازي را از گذشته دور مي‌شناخت. پدر اين آقاي نمازي با اعليحضرت رضاشاه دوست بود و در موقع تبعيد رضاشاه از ايران درون سال 1320 از طريق كمپاني كشتيراني خود بـه پادشاه تبعيدي ايران كمك كرده بود و آقاي نمازي پسر هم درون جريان وقايع سالهاي 1331 که تا 1332 موقعي كه والاحضرت اشرف و علياحضرت ملكه پهلوي (تاج‌الملوك) و همراهانشان توسط مصدق بـه خارج تبعيد شده بودند و پول نداشتند بـه فرياد آنـها رسيده و مخارجشان را درون اروپا تأمين و تأديه كرده بود.

ما درون نيويورك درون يك فرودگاه دورافتاده و متروك نظامي بـه نام پايگاه «لادرديل» فرود آمديم كه حالا از آن براي نشستن و برخاستن هواپيماهاي كشاورزي سمپاشي استفاده مي‌كنند.
در فرودگاه يك مأمور گمرك و يك مأمور اداره كشاورزي آمريكا سراغمان آمدند که تا مطمئن شوند كالاي قاچاق يا گل و گياه و نباتات ديگر همراه نداريم.

برخورد ‌آنـها بسيار زشت بود و حتي بلااستثنا ما را تفتيش بدني كردند. اعليحضرت كه از اين برخورد بسيار عصبي بود خطاب بـه آنـها گفت: من شاه هستم كه يك سال قبل رئيس جمـهور كارتر جلوي پايم فرش قرمز پهن مي‌كرد!

ما را بر عكس انتظار بـه بيمارستان مموريال نيويورك نبردند بلكه بـه بيمارستان دانشگاه كورنل كه مخصوص تعليم و تربيت نوپزشكان و مبتديان هست بردند. اين بيمارستان كه بـه مركز پزشكي كورنل معروف هست از بيمارستانـهاي درجه سوم نيويورك و بسيار كثيف و پرازدحام بود.

شاه را بـه نام «ديويد نيوسام» درون بيمارستان بستري كردند و در تمام پرونده‌هاي پزشكي نام ايشان ديويد نيوسام درج شده بود. من با آنكه 25 سال تمام درون كنار پادشاه بودم که تا آن لحظه اطلاع نداشتم كه اسم آمريكايي اعليحضرت و نام ايشان درون گذرنامـه آمريكايي ايشان ديويد نيوسام است! اتاق شاه درون طبقه هفدهم بيمارستان بود و اتاقي هم درون كنار آن براي شـهبانو درون نظر گرفته بودند.

بر عكس آنچه درون كتاب‌هاي مختلف نوشته شده هست من فقط براي تقويت روحيه اعليحضرت همراه ايشان بودم و هيچ نقشي درون پذيرش ايشان درون آمريكا و بيمارستان نداشتم و همـه كارها را ديويد راكفلر و كيسينجر و ريچارد نيكسون و ساير دوستان آمريكايي اعليحضرت انجام دادند.
با آنكه تلاش زيادي شده بود که تا ورود شاه بـه بيمارستان از چشم نمايندگان رسانـه‌هاي همگاني پنـهان بماند معهذا موضوع آشكار شد و مطبوعات و خبرنگاران ميكروفن بـه دست ايستگاه‌هاي راديو – تلويزيوني بـه بيمارستان سرازير شدند و موضوع را علني ساختند.

پس از آن دانشجويان ايران مقيم آمريكا جلوي بيمارستان ريختند و تظاهرات كردند و فرياد مرگ بر شاه سر دادند.
وقتي شاه از مطلب مطلع شد اظهار داشت بـه آنـها بگوييد كه ديگر چيزي از شاه باقي نمانده و آنـها بـه زودي بـه آرزوي خود خواهند رسيد و شاه خواهد مُرد!

بايد بگويم درون بيمارستان دانشگاه كورنل مديران بيمارستان و پزشكان و حتي پرستاران مانند كفتارو لاشخور بـه دور شاه ريختند و در حاليكه بـه شاه بـه چشم يك ط پولدار نگاه مي‌كردند هر يك كوشيدند که تا از اين مريض درون حال موت سودي نصيب خود سازند!

اول از همـه مدير بيمارستان مراجعه كرد و ضمن آرزوي بهبودي براي شاه اظهار داشت بيمارستان كورنل براي تجهيز بخش سرطان خود نياز بـه يك ميليون دلار كمك اعليحضرت دارد. معناي اين حرف اشكار بود و آنـها براي شروع معالجات شاه يك ميليون دلار مي‌خواستند. اين يك باج‌گيري آشكار از پيرمردي درون حال مرگ بود.

شاه كه با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كرد چاره‌اي جز پرداخت اين پول نداشت. تعدادي از پزشكان نظير دكتر «كولمن» هم كه براي شيمي درماني اطراف شاه جمع شده بودند بـه بهانـه‌هاي مختلف اعليحضرت را تيغ مي‌زدند.

هر چند دقيقه يك بار پزشك جديدي درون حاليكه پرونده‌اي درون زير بغل داشت وارد اتاق شاه مي‌شد و چند سئوال پزشكي از او مي‌كرد و دستي بـه سر و روي شاه مي‌كشيد و نبض او را مي‌گرفت و مي‌رفت.

ما بعداً دليل مراجعه اين همـه پزشك را فهميديم. هر يك از آنـها براي معالجه چند دقيقه‌اي بـه شاه و احوالپرسي از او – كه اسم اين كار را ويزيت و معاينـه مي‌گذاشتند – چند هزار دلار طلب مي‌كردند!

به هر حال پزشكان بعد از دهها مشاوره پزشكي – كه هر مشاوره براي شاه چند هزار دلار آب مي‌خورد – ايشان را بـه اتاق عمل بردند و در حاليكه همـه آزمايشات و عكسبرداري‌هاي انجام شده نشان مي‌دادند كه طحال ايشان بزرگ شده و بايد برداشته شود كيسه صفراي شاه را درآوردند و جاي عمل را دوختند!

در اين موقع خبر آوردند كه «فريدون جوادي» موفق بـه خروج از ايران شده و از طريق تركيه خود را بـه نيويورك رسانده است.

«فريدون جوادي» كه از دوستان نزديك شـهبانو بود بـه بيمارستان آمد و آمدن او سبب شد شـهبانو از تنـهايي و افسردگي خارج شوند.

فريدون مانند يك خدمتگزار صديق درون بيمارستان درون جوار شاه و شـهبانو باقي ماند و من كه مجبور بودم براي رسيدگي بـه امور شخصي خود بـه واشنگتن برگردم با اجازه اعليحضرت نيويورك را ترك كردم و ديگر ايشان را نديدم و اين آخرين ديدارما درون زمان حيات شاه فقيد بود.

اعليحضرت محمدرضا درون ساعت نـه صبح روز 5 مرداد 1359 درگذشت و من براي شركت درون مراسم تشييع جنازه ايشان عازم قاهره شدم. درون قاهره تشييع جنازه باشكوهي از جنازه ايشان بـه عمل آمد.

پرزيدنت انورسادات حق دوستي و برادري را كاملاً بـه جا آورد. جسد شاه را درون تابوتي كه روي يك عراده توپ قرار داده شده بود و با اسب كشيده مي‌شد، درون يك فاصله پنج كيلومتري از بيمارستان قاهره که تا مسجد الرفاعي حمل كردند.

تابوت شاه درون پرچم سه رنگ ايران پوشانده شده و مدال‌ها و نشان‌هاي شاه روي آن قرار داشتند. درون پشت جنازه ريچارد نيكسون (رئيس جمـهور اسبق آمريكا)، هنري كيسينجر (وزير امور خارجه اسبق آمريكا) كنستانتين پادشاه سابق يونان، والاحضرت اشرف و شـهبانو فرح و بنده بـه اتفاق همسر سابقم والاحضرت شـهناز و عده‌از از رجال بلندپايه آمريكايي، انگليسي و اسرائيلي حركت مي‌كرديم.

پس از دفن شاه و پايان مراسم خاكسپاري چند روزي درون كاخ قبه نزد شـهبانو باقي مانديم و شـهبانو درون اين فرصت مطالبي را از روزهاي پاياني عمر شاه برايم تعريف كردند كه نشان مي‌داد بردن شاه بـه آمريكا همانا توطئه‌اي براي قتل ايشان بوده و پزشكان آمريكايي بـه جاي معالجه شاه مرگ او را تسريع كرده بودند. شـهبانو برايم چنين تعريف كردند و من اين مطالب را چون خودم شاهد و ناظر نبوده‌ام از قول ايشان تعريف مي‌كنم: «… هنوز چند روز از عمل جراحي شاه نگذشته بود كه عكسبرداري‌ها نشان دادند پزشكان جراح درون هنگام عمل شاه سنگ ريزه‌اي را درون كيسه صفراي او جا گذاشته‌اند!

هنگامي كه اين مطلب بـه اطلاع پروفسور كولمن رسانده شد او بـه جاي آنكه متأسف باشد، شروع بـه خنديدن كرد و گفت: هه… هه… هه…! بـه راستي چه مسخره و خنده‌آور هست كه جراحان متوجه بـه جاماندن اين سنگ‌ريزه نشده‌اند!»

من (فرح) فوراً بـه پاريس تلفن كردم و با پروفسور (فلاندرن) م نمودم. دكتر ژرژ فلاندرن كه از جراحان برجسته فرانسوي و از دوستان ديرينـه من و شاه بود گفت: «در عمل كيسه صفرا يك روش استاندارد وجود دارد كه جراح بايد ضمن عمل جراحي بـه كبد بيمار فشار بياورد که تا معلوم شود آيا همة سنگ‌ها از كيسه صفرا خارج شده‌اند يا نـه؟

چرا آنـها اين كار را نكرده‌اند؟ از آنـها بپرسيد چرا؟ و بعد هم بـه خاطر حفظ جان شاه فوراً او را از امريكا خارج كنيد زيرا اين علامت آن هست كه مي‌خواهند او را درون بيمارستان بكشند!
در وضع بدي قرار گرفته بوديم. مدتها تلاش كرديم که تا به آمريكا بياييم و حالا بايد شاه را برمي‌داشتيم و از آمريكا فرار مي‌كرديم!

از يك طرف پزشكان فرانسوي همكاران آمريكايي خود را متهم مي‌كردند كه قصد كشتن شاه را دارند و عمداً سنگ‌ريزه را درون كيسه صفراي شاه جا گذاشته‌اند، و از طرف ديگر پزشكان آمريكايي فرانسوي‌ها را متهم بـه تعلل درون معالجه شاه كرده و آنـها را مسئول پيشرفت سرطان مي‌دانستند.
به هر حال بعد از م‌هاي زياد پزشكان نظر دادند كه عمل جراحي دوم روي محمدرضا براي بيرون آوردن سنگ‌ريزه باقي مانده بـه سبب ضعف جسماني شاه ممكن نيست و بهتر هست يك متخصص كانادايي براي اشعه درماني و خرد كردن سنگ ريزه باقي مانده با روش پرتو درماني از «اوتاوا» احضار شود.

آنـها همچنين تصميم گرفتند که تا غده سرطاني گردن شاه را برق بگذارند!

در اين حال از تهران خبر رسيد كه دانشجويان تندرو بـه رهبري يك نفر از ملايان ضدآمريكايي وارد محوطة سفارت آمريكا شده و 66 نفر از ديپلمات‌ها را بـه زور اسلحه گروگان گرفته و خواستار استرداد شاه بـه ايران شده‌اند…»

گروگان‌گيري 66 ديپلمات‌ آمريكايي درون تهران احساسات آمريكايي‌ها را عليه شاه برانگيخت و افكار عمومي آمريكا خواستار اخراج شاه از آمريكا شدند.

در اين موقع وزارت امور خارجه آمريكا از شاه خواست که تا خاك آمريكا را ترك كند. شاه تصميم مي‌گيرد بـه مكزيك بازگردد اما پرزيدنت «لوئيز پورتي‌يو» عليرغم قول مردانـه‌اي كه قبلاً داده بود حاضر بـه پذيرش مجدد شاه نشد و گفت ممكن هست حادثة مشابهي براي ديپلمات‌هاي مكزيكي مقيم تهران روي بدهد و جان آنـها بـه خطر بيفتد.

چون هيچ كشوري مايل بـه پذيرش شاه نبود خود آمريكايي‌ها محلي را براي اقامت شاه پيدا كردند و او را بـه پاناما فرستادند كه يك پايگاه آمريكايي درون درياي كارائيب بود. بعدها م (والاحضرت مـهناز) تعريف كرد كه درون موقع انتقال پدربزرگش بـه پاناما او آن قدر لاغر شده بود كه لباس از فرط لاغري بـه تنش بند نمي‌شد و مرتباً شلوارش پائين مي‌آمد. بـه همين خاطر هنگامي كه «عمر توريخوس» حاكم كانادا كه قهرمان مشت‌زني سابق اين كشور بود چشمش بـه شاه افتاد گفت: «شاه، شاه كه مي‌گويند همين است؟ اينكه يك مشت پوست و استخوان است!»
اقامت درون پاناما بـه بهاي چندين ميليون دلار تمام شد و چون مقامات پاناما تصميم گرفته بودند درون قبال دريافت پول ونفت شاه را تحويل ايران بدهند شاه مجدداً مجبور بـه رفتن بـه مصر شد و عاقبت درون همين كشور درگذشت.

شاه بعد از رسيدن بـه قاهره درون بيمارستان معادي قاهره تحت عمل جراحي قرار گرفت. موقعي كه پروفسور دوبيكي آمريكايي براي عمل جراحي شاه بـه قاهره آمده بود يكي از جراحان مصري اتاق عمل را ترك مي‌كند و مي‌گويد من سوگند خورده‌ام که تا از جان بيماران محافظت كنم درون حاليكه پروفسوردوبيكي عمداً لوله‌اي را داخل شكم شاه جا گذاشته هست تا عفونت كند و شاه بميرد.

دو روز بعد از عمل جراحي حال شاه رو بـه وخامت گذاشت و شاه درگذشت. پزشكان مصري بعد از مرگ شاه طي مصاحبه‌هايي گفتند اگر چه شاه بـه سرطان مبتلا شده و محكوم بـه مرگ بود اما، با معالجات درست مي‌توانست براي مدتي زنده بماند، ولي پزشكان آمريكايي مرگ او را جلو انداختند!
و اين پايان زندگي سراسر ماجرا و هيجان پادشاه بود.سرنوشت اين طور مي‌خواست كه شاه درون سرگرداني و تبعيد و با آن وضع ناگوار اين جهان را ترك كند…

Advertisements




[2012 | Aleborzma's Blog | صفحهٔ 202 كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 08 Jul 2018 06:07:00 +0000